یلدا ! صدایم کن . صدای ِ تو ، مرا به وجد می آورد .
یلدا ! با من بیا ، با من بمان . می خواهیم گشتی بزنیم ، همین اطراف . می خواهیم آهی بزنیم به راهی . چه کسی بهتر از تو ، چه کسی سزاوارتر از تو . می خواهیم انار و آجیل مان را قسمت کنیم سفره بیندازیم به پهنای ِ ایران ، اما انارمان ِ خشکیده و آجیل مان سنگ شده .
به سرخی ِ شفق نگاه کن . رویت را بر نگردان ، یلدا ، تو را هم صدا زده . می خواهد جشن بگیرد ، می گوید : سفره های تان را پهن کنید ، اصلن بروید پیش ِ حافظ . می دانی در آرامگاه حافظ ، سفره صفایی دارد . شمع روشن می کنیم و حافظ را هم صدا می زنیم ، تا او بیاید و شعرهایش را برای ِ ما بخواند.....