سالومه کاری بود که بعد از مدت های طولانی، منو برای تماشای یک اجرای رسمی به سالن تئاتر آورد و برام یک تجربه غنی از جنس خود تئاتر بود. من کار قبلی آقای پرهام به اسم تملیخا رو هم دیده بودم و در ابتدای کار، به دنبال این بودم که از طریق یک رویکرد فرمال، نقاط مشترک و تفاوت های این دو اجرا رو کشف کنم، اما اتمسفر کار به قدری بر من مسلط شد که دیدگاه نقادانه رو فراموش کردم و ترجیح دادم از کار لذت ببرم. جالب این بود که این اتمسفر نه با نور و صدا و طراحی، که با ارتباط درونی کاراکتر با سایه خودش، حرکات بدنی ریز و مهندسی شده (که به نظرم امضای کارگردانی آقای پرهام هست)، و ارتباط با محیط، معماری سالن، عرض صحنه و به طور غیر مستقیم مخاطب شکل گرفته بود. در مورد متن های آرکائیک، حتی اگه مدت زمان نمایش کوتاه باشه، این خطر وجود داره که به علت عدم همذات پنداری با اثر، مخاطب با اجرا همراه نشه ولی در سالومه همه چیز (کارگردانی، بازیگری و به خصوص نمایشنامه) به قدری جزئی و ریز به ریز مهندسی شده بود که تماشاگر به ندرت با دو حرکت مشابه یا حتی دو کلمه تکراری روبرو میشد و همواره چیز جدیدی برای مکاشفه وجود داشت. در کنار همه این موارد، من نقطه قوت اصلی کار رو نمایشنامه سالومه میدونم چرا که هم از نظر ریطوریقایی بسیار خلاقانه و کار شده بود و هم نثر مسجع و آهنگین زیبایی داشت. البته فکر میکنم یک بار دیدن سالومه برای کشف تمامی ابعاد زبانی و زیرمتنی نمایشنامه، اصلاً کافی نیست و قصد دارم برای درک بهتر جزئیات کار، حتماً حداقل یکبار دیگه نمایش رو ببینم. به خانوم عقبایی هم بابت بازی خوبشون تبریک میگم؛ مشخص بود که این بازی حاصل تمرینات طولانی و بالتبع زحمات زیاد هست.