-دراز کشیدم روی تپههای آغاز و آسمان را مثل ملافه روی خودم کشیدم. سرم پر بود از همزمانیِ هزار چیز بیربط و باربط. ایدهی جستاری دربارهی تراژدی کالیگولا در سرم میچرخید و داشتم فکر میکردم آنقدری غنا دارد که بیَرزد آدم دستبهکارش شود یا نه. زمین و ابرها با شتابی که انگار از همیشه بیشتر بود، در حال حرکت بودند.کایوس داشت از اشک خودش به ریحانها آب میداد و من داشتم از یار دیرین و آشنای خود یادی میکردم.کالیگولا و من، هر دو انسانی بودیم در قصههائی، که از عشق شعلهور بودیم؛ اما از عشق به مردگان.
آدم وقتی همیشه دارد از انجام دادن کاری حرف میزند و هیچوقت دربارهاش اقدامی نمیکند، در چشم دیگران -اگر به چشم کسی بیاید- میشود چوپان دروغگوی لافزن. ولی دیگران انگار یک نکته را فراموش میکنند و نادیده میگیرند: حرف زدن یک سِیر است که شاید مدتها به درازا بکشد و انجام دادن یک لحظه. یک عمر دربارهاش حرف میزنی اما یک لحظه انجامش میدهی و تمام. حرف زدن خط است و انجام دادن نقطه. کسی اما انگار نقطه را نمیبیند. در روند طی کردن تداوم سِیر خط، نقطه به چشم کسی نمیآید. تا پیش از نقطگی دیگران جز خط چیزی نمیبینند و وقتی خط به نقطهی پایان رسید، آنها تازه این نقطگی را میبینند و آن را فهم میکنند. اما مگر خط چیست جز هزارانهزار نقطه که کنار هم صف بستهاند؟ تمام بدبختی همین است: کسی در جیبش ذرهبین ندارد.نمایشی در این نمایش در جریان است که “ماهور” در نمایش دعوا میکند؛ سوال میپرسد، مشوشاست، اما برای رفتن تسویف میکند. در نمایش آن نمایش اما معشوقاست؛ دلربا و فریبنده.
کایوس؛ دیکتاتور اما عاشقپیشه.
بیتا اما هنر را یک جا سر نمیکشد و سعی بر مزهمزه کردن دارد؛ قلب نحیفش تاب نمیآورد، با تئاتر دانشگاه هنر و معماری پارس شروع میکند و آکادمی
... دیدن ادامه ››
خلق و خویشتن به مثابه نقش با او همدست میشوند؛ برای لذت مضاعف.
گاهی منتظر مکبث میماند، گاهی به آفرودیت بدل میشود و رویاهای عاشقش را کابوس میکند، چندی بعد بلانش ساده اما پر حاشیه.
با تمام اینها بیتاگرمابی که همان ماهور است با طبع کالیگولاییش همگام با لوندیهای معشوقانهاش از شما دعوت میکند به تماشای «بیداری کالیگولا» بنشینید؛ برای مزهمزه کردن لذت نه سر کشیدن!