آآآآآآآآییییییییییییییییی
بلعخره فهمیدی دعوای آن روز آخر، سر عشق تو بود.
یادت میاید نگاه های آرامم را؟
یا قدم های کوتاهم را؟
اگر میدانستم بعد از سالها میتوانم با اعمالم به تو فخر بفروشم بیشتر محبتت میکردم.
... چه عشقی بود.
آن گل های رز تو کوچه جلوی درب خانه تان هر روز،کار من بود...
چقدر دقیق بودی در رفت و آمدت به مدرسه.
چه افسوس هایی میخوردم سر دقیقه هایی که دیر میرسیدم.
.
.
.
بعدا فهمیدم که سپیده دوست صمیمیت دوستدار من بود و تو عاشق سهراب که با من میامد.
صبح های زود،مسیر مدرسه،...
از: خود