برای فرار از ترومای جمعی مدام و بی وفقه کار میکردم .
تلاش میکردم همه را به فراموشی بسپرم و زور بزنم که دوباره بخندم.
بخندم و تاتر بسازم ، بخندم و کار کنم ، بخندم و غذا بخورم ، بخندم و عکس بگیرم ، بخندم و ...یهو به خودم اومدم دیدم دارم در تاتر هم زور میزنم که بخندم. زور میزنم که عادی باشم ( تونستم !؟).
بیاید دور هم زور بزنیم که بخندیم.شاید با شما تونستم!!!!؛)