مرگ انسان در استحاله دنیای مدرن
آیا نظم نوین این است تا انسان در جزیزهی تنهایی خود بمیرد؟ چگونه ممکن است در دنیای مدرن انسان تنها باشد و چگونه ممکن است این مسخ کافکاوار انسان مدرن ذرهذره وجودش را بخورد؟ یونسکو از نمایشنویسان ابزورد نیمهی قرن بیستم میگوید: "واقعا احساس میکنم زندگی کابوسوار، دردناک و مثل رویایی بد تحملناپذیر است. نگاهی به اطراف خود بیندازید: جنگها، فواجع، بلاها، نفرتها و شکنجهها و مرگ همهجا در کمین است. هولناک است، ابزورد است." خود شناختپذیر آدمی دیگر امری قطعی و ثابت نیست. دیگر همهچیز همچون نظریات انیشتین در یک نسبیت به سر میبرد. ماهیت انسانی عینی وجود ندارد. بشر همان چیزی است که از خودش میسازد و با کنشها و گزینشهای باب میلش تعریف میشود. بشر فینفسه هیچ است. ابزورد به معنای ناهماهنگی با خرد و تناسب است. آنچه بشر میجوید حد و اندازهای از سعادت در دنیایی معقول و پیشبینیپذیر است اما به نظر می رسد دستاورد او جز شقاوت نیست. در این نمایش بخشبخش این چشمانداز را میبینیم: انسانی که در سگی استحاله یافته؛ انسانی که میان بودن یا نبودن دست و پا می زند؛ انسانی که حتی مرگ هم خشنودش نمیکند و تلاش میکند تا در دنیای گیج خود از ترس تنهایی حرف بزند. از ویژگیهای مهم کارگردانی در این اثر چیدمان مدور آینههایی ایستاده است پر از غبار و خاک. آیا در این آینهها قرار است شخصیت واقعی خود را به عنوان تماشاگر ببینیم و کارگردان می تواهد واقعیت ما را هم چون آینهای در برابرمان نمایان کند؟ هر چند که ساختار نمایشنامهی محمد چرمشیر مثل اکثر آثارش لجامگسیخته و عاری از ادبیات دراماتیک قویای میباشد اما مهدی همتی در مقام کارگردان نظم دراماتیک درستی به اثر داده است و با چیدمان صحنه در کنار طراحی حرکات بازیگر، حس بلاتکلیفی انسان مدرن را کامل و دقیق به مخالب منتقل میکند تا ما نیز در هراسی مدرن به خود بگوییم نکند این شخصیت خود من هستم؟! همچنین رضا همتی، بازیگر اثر توانسته تا حد زیادی ذهنیت کارگردانی را از ایده به پدیده تبدیل کند اما تاکید موکد بر مسائلی عیان با اغراق در بازیها، گاهی باعث ایجاد فضایی گوشخراش و غیرقابل نیاز است که اگر این ایراد برطرف شود شاهد اجرایی بیش از پیش درخشانتر خواهیم بود. و در نهایت سوال اینجاست: آیا ما در ابرخوشههای کهکشانی، بیهدف عمر کوتاه خود را سپری میکنیم؟ مسئله این است.
مسعود طیبی استاد دانشگاه و کارگردان