جوهری از نور میخواهم
قلمی از ستاره
تا که بل بنشانم واژه ها را
به وصف ژرف این حضور
در پس هر درخششی این چشم ها نشسته اند
جاودان
و به دور از ریا
خورشید را متواضع دیدم
در دور دستهای این نفس
و در انجمن ستارگان غوغایی بود برای فتح این لبخند
ماه اما
شرمسار از عظمت این وجود
... دیدن ادامه ››
پناه برده بود به انتهای گیسوانت
بودنت سکون را می رباید
از بی کران هستی
بی گمان
دوران سیارات نیز
معلول سکوت توست
تا به نهایت
قمارباز
از: خود