بازی زنانه است اما یک زن هم ندارد.
بهناز جلالیپور نویسنده و ژورنالیست در خصوص نمایش «اینجا پنجرهای باز ماندهاست» چنین گفت: « یک عمر، دقیقا قد و اندازه یک عمر، مردانه بازی میکنی که فقط راه داده بشی، که فقط بازی داده بشی که در یک بزنگاهی، راست راست توی چشمهات نگاه کنند و یک جور چندش شدهای بگن «چقدر تو مردی!!!». جنگ آدم و کلمات و آدمها احتمالا از همینجاها شروع میشود. تو حاکمی هستی که یک عمر آجر به آجر روی هم گذاشتهای و قلعه و بارویی سرهم کردهای، حالا اختیارش را به تمامی نداری و هر کی رد میشود لنگ و لگدی به آن میاندازد که زیادی بالا رفته که زیادی خاکستری است که زیادی پنجره ندارد که زیادی صورتی نیست که زیادی شبها دلبری نمیکند که...که...که...که آنجا و «اینجا پنجرهای باز مانده است» شاید از عمد یا که قصد یا که اصلا بازی بازی. بازی که زنانه است، اما یک زن هم ندارد. همه عمر بازیاش ندادهاند، یک نمایش هم رویش. مرد از همه دنیای زنانه، فقط یک اسم زنانه دارد که بیاغراقترین است، با کلهای که یک تار مو هم ندارد، تنی که ادای زنانه ندارد، کرشمه و چشم شوخ هم. حتی وقتی طنازی میکند و همخوابگی میکند و در تنی مردانه، زنانه بازی میکند، و چرخ چرخ میزند و در دلش جنینی رشد میکند، فقط یک اسم زنانه دارد که تو باورش میکنی و به چشم میبینی که حلقه به حلقه جان میکند برای پوست انداختن و به معشوق رسیدن، نمایش «اینجا پنجرهای باز مانده است» ندا شاهرخی، تجربه بامزهای است، مزهاش شیرین نیست؛ برای شخص من تلخ و گس هم بود، جاهایی دلم گرفت، یاد خودم افتادم، یاد تو افتادم، پشیمان شدم و حتی مطمئن هم. دلم غنج هم رفت. کیفور هم شدم.»
این نمایش در خرداد و تیر ۱۴۰۲ در تماشاخانه ایرانشهر سالن استاد سمندریان به روی صحنه رفت.