دست میکشم به صورت صاف و سفیدت
چشمات بسته اند و لب هات دیگه تکون نمیخورن
صدای آروم و آرامش بخشت دیگه نمیاد
دست میکشم روس دستهات و برای اولین بار حس میکنم
که دستهای تو دیگه کوچیک تر از اونی شده که بخواد دستهای منو بگیره و با تمئنینه
از عرض خیابونی رد کنه
که بعدش من میپلکم بین بچه ها و دستهای تو رو فراموش میکنم
نگاهت میکنم
اشک کوچیکه برای تو
اشک نمیتونه دردم رو تفسیر کنه
پس گریه
... دیدن ادامه ››
نمیکنم
و دستت رو میگیرم اینبار و من ردت میکنم از آخرین ترافیک تهران
و فکر میکنم چه حیف
که تو دیگه نمیتونی اینجا باشی و به روی کسایی که میپیچن جلوت لبخند بزنی
شهر
خاکستری تر از همیشه است
و وقتی اولین ریز خاک های سرد رو میریزن روی تنت
من ترس برم میداره و میدوم سمتت و دستت رو میگیرم
مادر
من میترسم
من میترسم
من
می
تر
سم.
پی نوشت
برای خاله مهناز
و علی ادیب
هم بازی و هم مدرسه ای کودکی هام.
از: الف.عین