نمایشی عالی بود و سطح کار نسبت به این که این تیم کار اوّل خود را اجرا میکرد، به مراتب بالاتر بود.
گریم و طراحی لباسها بسیار خوب و مناسب بود. با جستجو در اینترنت دریافتم که نمونههای خارجی که قبلاً از این نمایشنامه بر روی پرده رفته بودند، از ماسک استفاده میکردند که این امر موجب حذف شدن حرکات صورت بازیگران میشد. امّا نمایش حاضر این نقص را نداشت و گریم واقعاً درخور ستایش بود. با این حال، لحظهای به نظرم رسید که بازیگران شلوار جین داشتند که اگر صحیح باشد، باز هم میتوان از آن چشمپوشی کرد.
دکوراسیون و طراحی صحنه نیز مناسب بود. این که از شاخ و برگهای کف صحنه برای تداعی جنگل استفاده شده بود، بسیار مطلوب من بود؛ چرا که در عمدهی نمایشهای دیگر کف صحنه خالی میماند و منجر به فاصلهگذاری (Distancing/Verfremdung) مخاطب از نمایش میشود.
نورپردازی و استفاده از رنگهای متفاوت در لحظات مشخص، بجا و مناسب بود؛ به خصوص نور قرمز در بخشی از نمایش.
بازیگران نیز در مجموع به خوبی نقش خود را ایفا کردند. زن دیوانه، پیرمرد آغازکنندهی نمایش و زنی که دماغ گریمشده داشت، بسیار خوب نقش ایفا کردند. بازیگران صدای متناسب با سن شخصیت خود را به خوبی تقلید میکردند.
موسیقی نیز مطلوب بود.
ایراداتی که سایرین ذکر کرده بودند، چندان به چشم من نیامدند؛ شاید دلیل این باشد که تیم اجرا به مرور طی اجراها ایرادات
... دیدن ادامه ››
کار را برطرف کردند (با توجه به این که من اجرای شب نهایی را تماشا کردم). در این صورت، این اقدام ایشان قابل ستایش است.
بازیگر نقش کشیش نیز متناسب با نقشش بود و به خوبی گریم شده بود، امّا بهتر بود آن جملهی "چقدر پیر بود و ما نمیدانستیم" از دیالوگها حذف شود؛ چرا که کشیش در آن حد هم پیر به نظر نمیرسید و از برخی بازیگران چند دهه جوانتر به نظر میرسید.
کیفیت کار به نظر من بالا بود و لایق ستایش. امیدوارم کارهای بیشتری از این تیم را شاهد باشم.
و امّا دربارهی نمایشنامه: کورها انسانها هستند و جزیره این دنیاست. کشیش همان گودوی بکت (البته بکت مؤخر بر مترلینک بود) است که انسان انتظارش را میکشد تا مانند چوپانی او را به سمت آشیانهاش هدایت کند. گودوی بکت نمیآید، ولی باز میگویند فردا خواهد آمد (هرچند طنز و شوخی بودن این وعدهی فردا آمدن گودو واضح و عیان است). اما مترلینک به طور قاطع نشان میدهد که کشیش مرده است و امیدی در کار نیست.
صدای قدمهای پایان نمایش، میتواند صدای قدمهای مرگ باشد که انسانهای بدون راهنما از آن در هراسند.
نکته آنجاست که حتی کشیشی هم که کورها به او دل بستهاند، توانایی شفا دادن آنها را ندارد و آنها نه از این جهت کورند که نمیبینند، بلکه از این جهت کورند که بدون او از جایشان تکان نمیخورند و فلج شدهاند. بدتر از کورها، کوری است که علاوه بر کور بودن، کر است و فقط میخواهد بخوابد.