از درون شب تار، میشکوفد گل صبح
خنده بر لب، گل خورشید کند، جلوه بر کوه بلند
نیست تردید زمستان گذرد
وز پیاش پیک بهار
با هزاران گل سرخ
بیگمان میآید
در گذرگاه شب تار، به دروازهٔ نور
گل مینای جوان
خون بیفشانده تمام
روی دیوار زمان
لالهها نیز نهادند به دل، همگی داغ سیاه
گرچه شب هست
... دیدن ادامه ››
هنوز، با سیهچنگ بر این بام آونگ
آسمان غرق ستاره است و لیک
آسمان غرق ستاره است هنوز
خوشهها بسته ستاره گل گل
خوشهٔ اختر سرخ
با تپشهای سترگ
عاقبت کورهٔ خورشید گدازان گردد
سعید سلطانپور