این بوی توست
مچاله میان نوشته ها و کاغذ های من
از تو
خاطره ای کهنه مانده است
که تازه نخواهد شد،
... برای من،
که مه آلود
روبروی آیینه ایستاده ام
و بی که بخواهم
هر بار
اتوبوسی با مسافرانش
از میان شعر هایم رد می شود
نه، نمی خواهم
از تو نوشتن
شعر هایم را بد عادت کرده است
هر بار خیال می کنم
تو از پیاده رو گذشته ای
و بویت را
دیوار ها نفس کشیده اند
از: هاجر فرهادی، مشتی سنگ میان سطر ها