ما همه در بندیم در بند کسانی که به ما اعتقاد،عشق،هدف و تنهایی دادن
لحظه ای که رها میشی لحظه ای که با خود روبه رو میشی تمام دردهایی این مسیر بهت هجوم میاره!
درد؟من حتی نمیتونم خودم رو نوازش کنم!
همه چیز داره تکرار میشه.
همه چیز از قبل نوشته شده.
تنها موقعی میتونی دست منو بگیری که به چشمای من نگاه کنی، به من نگاه کنی و نترسی،به من نگاه کنی و با من بیای از مسیر من از مسیری که باهم میسازیم.
من گندم در نمایش قلندرو زیست میکنم.