از یک جایی سینما شد یک بخشی از زندگیم؛
شروعش را یادم نیست؛
از کرایه کردن دستگاه های ویدیو و نگاه کردن فیلمهای قیصر، سوته دلان و سلطان قلبها و ... بگیر تا رفتن به سینما و دیدن پرده جادویی سینما؛ دقیق خاطرم نیست چند تا فیلم در کودکی در سینما دیدم؛ یادش بخیر، پدرم دست ما پنج تا پسر می گرفت همراه با مادرم می رفتیم سینما؛
کودکی ام در سینما را با کانی مانگا سیف الله داد یادمه؛ با خواستگار فخیم زاده یادمه؛ با مادر مرحوم علی حاتمی؛ با کلاه قرمزی و پسرخاله ...
اون سالها را یادمه بابا مجله فیلم که می گرفت می داد بهم نقد فیلم هایی که رفتم را بخونم؛ فکر کنم دیگه خوردم به دوران تحصیلات و دبستان شهید ناصریان و راهنمایی شهید شمس و دبیرستان شهید فرح بخش و شهید قدمی و پیش دانشگاهی شهید اختری و ....ازش دور شدم؛ فقط فیلم نگاه می کردم و می خواندم تا دوران اصلاحات و پوسته اندازی جدید سینما پس از جنگ؛ باز دوباره شروع شد؛ همه چیز از فیلم آژانس شیشه ای حاتمی کیا و دو زن میلانی و قرمز جیرانی رنگ دوباره به خودش گرفت؛ دیگه کم کم مستقل شده بودم و تنهایی سینما می رفتم؛ روانی داریوش فرهنگ و اعتراض استاد کیمیایی را یادمه شروع کننده این مرحله از زندگیم بود؛ دانشگاهی شدم در شهرستانی که نه سینما داشت و نه فرهنگسرای برای فعالیت کار هنری؛ این مرحله برام خاطره آور است ؛ چقدر کتاب خوندم، سعی کردم بیشتر بخوانم؛ بیشتر با ادیبات نوشتاری آشنا شوم، هرازگاهی در دوران تعطیلات دانشگاه باز می رفتم سینما، سینما جی و تو راه برگشت به خونه پیاده در مورد فیلم فکر می کردم....
گفتم:
... دیدن ادامه ››
سینما جی، یاد خاطره مادرم افتادم، خدا رحمتش کنه یادمه خرداد 85 برای اولین و آخرین بار تنهایی با مادرم رفتیم فیلم ازدواج به سبک ایرانی، یادمه شنبه رفتیم دقیقا یادمه مرخصی گرفته بودم از سربازی (مرکز ارجمند فیروزکوه)، چقدر بهش خوش گذشت و چقدر خندید، برگشتنی پیاده برگشتیم تا خونه، اون فیلم هم برام همیشه خاطره آور است.
اخبار جشنواره را از مجلات و سینماها می خوندم اولین باری که جرات کردم و رفتم سینما برای جشنواره در دوران سربازی بودم سال ۸۴ بود اکران چهارشنبه سوری ، آن موقع ها اصغر فرهادی با رقص در غبار و شهرزیبا تازه نفس سینمای ایران بود؛ شوق دیدن فیلم در جشنواره و آن شلوغی مردم مبتلایم کرد؛ سال بعد نزدیک چهار ساعت در سینمای قدس تو صف برای دیدن علی سنتوری داریوش مهرجویی ، یادمه قبل از آن یک کلیپ از پشت صحنه علی سنتوری با صدای محسن چاووشی و تصاویر شریفی نیا و سنتور زدن استاد مهرجویی منتشر شده بود، نشسته کف سینما فیلم را دیدم و شاید لذت بخش ترین فیلمی بود که در جشنواره دیدم، دیگه گرفتار جشنواره شده بودم، سالهای بعد به همین ترتیب با توجه به صف جشنواره ها و سینماها مجبور بودم سوار موتور از این سینما به آن سینما ...
صف جشنواره برای خودش یک کافه سینما بود، اطلاعات سینمایی رد و بدل کردن و اطلاعات از فیلمهای خوب جشنواره و ....بدترین ساعات جشنواره بدترین دقایق جشنواره دقیقا زمانی بود که نزدیک به گیشه می شدی و اعلام می کردند بلیط تموم شده و....
جشنواره برام همیشگی شد تا جشنواره سال 1397 که با دوستانی آشنا شدم که به بنده لطف داشتند و دیگه دغدغه بلیط و صف جشنواره را نداشتم و راحت وارد سینما می شدم برای دیدن فیلم منتخبی که داشتم و ....