یک کارگردانیِ پیشرو و دراماتورژی عمیق در شکسپیر. چه تصاویر زیبایی. ماتریال پلاستیک یک عنصر زیبایی شناسانهٔ عالی شده بود، چرا که بازیگران را در پشت خودش کدر میکرد و به اشباح تبدیل میشدند، و این اشباح از پشت آن بیرون میامدند، خون میریختند، درد میکشیدند، مویه میکردند، نقشه های جنون آمیز طرح میکردند، انسانی از رنج و قساوت را بازی میکردند، بازیهایی به غایت دشوار، و بازیگران عالی اجرا میکردند و باز به پشت آن، یعنی جهان اشباح بازمیگشتند. و اینکه از ابتدا تا پایان خودشان این دیوار را در دست گرفته بودند و در دراماتورژی طراحی شده، به نوبتِ صحنه های درام آن را به دیگری میسپردند، و نقشی از نقشهای شکسپیر میشدند، و باز به جهان اشباح باز میگشتند. در هیچ جا این پردهٔ کدر که هیکل ها را به کابوس های ذهن مکبث تبدیل میکرد زمین گذاشته نشد، این هیاکل و هیبت ها، این کابوسها، واضح میشدند، دیالوگ میگفتند، فیگورها و صداهای تراژدی را عیان میکردند، رعب آور و حقاً زیبا، و دوباره در پشت پرده ناواضح می شدند؛ این یک کارگردانی و دراماتورژی بینظیر بود. صحنه به صحنه تکان دهنده. بازیگران از پس این بازیهای دشوار برآمده بودند. باید رعشه در دل میانداختند و کردند این کار را. تک تک شان در وضع فیزیکال و میزانسن شان دقیق و بی هیچ مکث و تردید، در یک ضربهٔ قاطع، قرار میگرفتند و آن لحظهٔ دراماتیک را خلق میکردند. درک عالی شان از ضربِ اکت ها و ورود و خروج ها، بیان از ارتباطی عالی و حرفه ای بین ایشان و کارگردان دارد. خوب دانسته بودند که یک تراژدیِ دردناک و البته پر اضطراب را بازی میکنند . اضطرابِ مکبث. اضطرابِ روحِ مکبث که بازیخانهٔ اشباح است. خسته نباشند همهٔ بازیگران این تئاترِ آوانگارد و زیبا.