«سعدی! چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو»
ای بیبصر! من میروم او میکشد قلاب را
این بیت حکایت تیواله با جمع کثیری از دوستان گرامی. به چه امید بستن خدا داند، اگرنه این اریکه که تیوال بر اون تکیه زده حجت را مدتهاست تمام کرد.
حالا هی بگیم "تیوال جان"، "تیوال گرامی" یا همیاری فلان و تیوال بیسار، جز اینکه قلاب رو محکمتر بکشه اساسا چیزی نصیب نمیشه.
حکایت مخاطبان و تیوال، حکایت پدریه که اسم فرزندش رو رستم گذاشت و بعد خودش از بچهاش میترسید.
گویا نه کافهنشینی و رفاقت با عوامل جواب داد و نه گفتار محترمانه و در چارچوب که روال همچنان همونه، چون منطق بازار ورای اینهاست.