سلام یک تئاتر روانکاوانه بود واکاوی یک ماجرا که امکان تجربه اش درهرزمانی وجود داشته ما با دو داستان به موازات هم از یک پیکره منسجم روبرو هستیم که قوت و شدت ماجرا درهردو به موازات هم نبود وجذابیت های هردوماجرا برابر نبود بیشتر به نفع ماجرای بابک بود وجه اشتراک دوماجرا کافه ای بود با صدای مهدی یغمایی ودوماجرا که پیوستند به ماجرای انقلاب بازی اقای حسنی بسیار خوب بود درنقش بابک بازی نقش مقابل ایشون هم همینطور کاراکتر مرتضی نوسان شخصیتی گاهی باور ناپذیر داشت کاراکتری که اقای غفارمنش بازی میکردند به نظر من با تفاوت بازی نقش مقابلشون لوث شده بود زمانی که دل میل نالیدن داشت خواننده میکوبید به ساز ولی زمانی بی نیاز به موسیقی و ساز زیر متن خودش ناب ترین اواز را در لابلای دیالوگ ها مینواخت اگر عاشقانه به این ماجرای عاشقانه نگاه کنی به چشم هایت فرصت نمناک شدن میدهی و به دلت مجال تپیدنی تندتر تاخاطره ای رااز دفترچه خاطرات ان سالها ورق بزنی و این نمایش راببینی تاریکی سالن مجالی است برای گریستن خداقوت به همه اعضای تیم