در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | ابرشیر درباره نمایشگاه عکس که زندگی‌ست: " مسئله نه بازگشت به گذشته،که نجات امیدهای گذشته است. "
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 06:51:11
" مسئله نه بازگشت به گذشته،که نجات امیدهای گذشته است. "
تئودور آدورنو
چند روزی بود که از دکتر وقت می خواستم
که برم مطبش
ولی یا سر اون شلوغ بود
یا تایم کاری من بهش نمی خورد
زنگ زدم و گفتم
امشب هر جوری شده باید ببینمتون
باهاتون حرف بزنم
واسم فرقی نداره کجا و چه ساعتی باشه
حرف هام و شنید و قبول کرد،
گفت ... دیدن ادامه ›› فقط مطب نمیشه
قرارمون باشه ساعت۸ تو یکی از کافه های وسط شهر.
من زودتر رسیدم
مدام سیگار می کشیدم و چایی می خوردم
تا اینکه با کمی تاخیر اومد
گفتم من فقط اومدم حرف بزنم
حواستون پیش من باشه و خوب گوش کنید لطفا،
شروع کردم از گذشته براش گفتن
شیطنت های کلاس اول
شوخی های دوران مدرسه
یهویی بزرگ شدن توی شهر سرد،
گفتم من همیشه زیاد حرف می زنم
خیلی زود منظورم رو می رسونم
از طپش و لرزش نگاه اول
تا قطره قطره اشک آخر
گفتم یه چیزهایی فقط یک بار
توی زندگی همه آدمها پیش میاد
اینکه چه شکلی و کجا رخ بده
چه زمانی و توی چه مکانی باشه
در چه حالتی به وجود بیاد
دست خود آدم نیست،
مثلا یه دفعه به دنیا میاییم
یک بار هم به همون دنیایی که اومدیم
دیر یا زود بر می گردیم
یا شانس فقط یکبار پیش میاد
که در خونه آدم رو بزنه،
اینکه خوشانس یا بدشانس باشی
قسمت خوب یا بد قسمتت بشه،دست تو نیست
ولی امان از یک باری که
دلت می لرزه و عاشق میشی
که اگه سرانجامش خوب نباشه
یا یه پایان تلخ داری
یا یه تلخی بی پایان
خوبش میشه:خودش حافظ،
بدش میشه:خدا حافظ.
مدام زمین و نگاه می کردم
چون بلد نبودم‌ تو چشم آدمها نگاه کنم
که همون یه بار هم که نگاه کردنم
برام هفت پشتم بس بود،
یک ساعت و نیم گذاشت
ماراتن سیگار کشدن داشتیم
وقتی فهمید دیگه حرفی ندارم
گفت تو آدم خوبی هستی
ولی دیگران رو بیشتر از خودت دوست داری
باید یاد بگیری
اول خودت رو دوست داشته باشی
و بعد برای کسی که ارزش داره
خوب باشی و دوستش داشته باشی
سکوت کردم
سکوت معنادار و تلخ تر از یه اسپرسوی بد
هیچ جوابی نداشتم بدم
فقط گفتم ببین،
من هنوزم دوستش دارم
شب ها موقع خواب
به امید معجزه دوباره دیدنش بیدار میشم
ولی،
ولی فعلا دارم تاوان میدم
تاوان رفاقت
دوست داشتن بدون مرز
گفتم دست خودم نیست
من هنوزم و برای همیشه
گل آفتابگردون زرد دوست دارم و
رنگ و تموم لباس های سبز
۲۳ آذر ۱۴۰۱
مجتبی مهدی زاده
چند روزی بود که از دکتر وقت می خواستم که برم مطبش ولی یا سر اون شلوغ بود یا تایم کاری من بهش نمی خورد زنگ زدم و گفتم امشب هر جوری شده باید ببینمتون باهاتون حرف بزنم واسم فرقی نداره کجا ...
یا یه پایان تلخ داری
یا یه تلخی بی پایان

شیرینی بی پایان برای لحظاتت آرزو می کنم بامرام
۲۳ آذر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید