برای بار دوم این اثر را به تماشا نشستم و در کمال تعجب پختگی کار و بازیها به شدت جذابیت بیشتری برایم داشت. یک اثر رئالیسم جادویی که کمتر کارگردانی در این دوره جرات میکند سراغش برود. خواستگاه احساسات بازیگران از تحلیل صحیح متن، بخصوص در کاراکتر جوان و مامور اول و دوم، ترکیببندی خاص صحنه، میزانسنهای عجیب و طراحی صحنهی درخشان مخاطب را درگیر میکند و متن قدرتمند باعث میشود چند روزی مخاطب درگیری ذهنی با مفاهیم و مضامین داشته و شاید سالها اسم اسبهای انباری در ذهنش باقی بماند. تغییرات لحاظ شده در کارگردانی بخصوص در صحنهی پایانی، چنان مخاطب را غافلگیر میکند که با ذهنی درگیر از سالن بیرون بیاید و پیرامون خود و اجتماع و قصههای سازمانی آن را بهتر و دقیقتر بنگرد. تئاتر یعنی همین. که مخاطب را با خودش ببرد جای دیگری. گاه در گذشتهای تامل برانگیز غرقهاش کند و گاه پرتابش کند به فرا متن و چیزهایی را آشکار کند که مردم روشنتر بنگرند. این که در یک اثر خودِ زندگی را ببینیم سرگرمی است بیشتر. یک اثر هنری مثل اسبهای انباری مخاطب را با ریشههای جریانات سازمانی، اصل و اساس قدرت و کثافت لایتناهی سیاست روبرو میکند. پیشنهاد من دیدن دوبارهی این اثر با دقت نظر بیشتر است.