.
ما(خیلی از ما) با ترس از دست دادن زندگی میکنیم؛
ترس از دست دادن آدمی که دوستش داریم، ترس از دست دادن آدمهایی که دوستشان داریم. از دست دادن نه به معنای رفتن، دور شدن، فاصله گرفتن، ندیدن و نشنیدن، رها کردن یا رها شدن… بلکه از دست دادن به معنای دقیق و واقعی کلمه؛ مرگ.
ترس از دست دادن که بارش روی شانههای خیلیها سنگینی کرده و میکند. باری که هیچ کسی توان جابهجایی آن را ندارد.
در هم تنیدگی روایتی شخصیست از این ترس آشنا؛ احسان و خاطره تکلیف همه چیز را در همین جابهجایی ساده مشخص میکنند. با اسبابکشی و جابهجایی، جعبهها را میبرند، خاطرهها، شکستنیها، دور ریختنیها، دلبُریدنیها، خشم و عشق، بازنشدنیها، شعرها، صدا، عطرها، رقصهای نیمهشب، شمعها، جاهای خالی و فضاهای مرده و … اما ترسها را هیچکسی با خود به نمیبرد. کسی را توانی برای بردن، فراموش کردن یا دور ریختنشان نیست شاید.
ترس از دست دادن و قبرهای خالی سرجایشان میمانند؛ محکم و تلخ، درست وسط ذهن و کابوس هر کسی.