دیروز نمایش محسن یک رپرتوار رو دیدم. راستش رو بگم خوشم نیومد. به همون دلایلی که مکاشفه در باب یک مهمانی خاموش رو دوست نداشتم. از همون ابتدا که احسان کرمی وارد صحنه شد به یاد سیامک انصاری و باقی قضایا افتادم...
و امروز هم همون قضیه برای نمایش ابرها پیش اومد. وقتی تمام بازیگرا ردیف سطل به دست شدن، یاد اون قسمت از مکاشفه افتادم که کنترل ماشین کنترلی توی دستشون بود و دود سیگارشون توی حلقم ...
باور کنید این که تعدادی بازیگر را به بهانه تئاتر تجربی دور هم جمع کنیم تئاتر شکل نمیگیرد!
این هفته، هفتهی تئاتری خوبی نبود...
نا امید شدم...
بعد از دیدن شش اجرا طی هفته گذشته هنوز مطمئن نیستم که واقعن حس دیدن مشروطه بانو رو دارم یا نه...