از لحظه ای که روی صندلی آرام شدم، صدای طنین انداز آنماری رُش در تمام فضای کوچک خانه نمایش دا طنین انداز شد، و آن سوی پرده صدای میشل، مردی به ظاهر مقتدر اما خسته از مشاجرات زناشویی مرا به عمق داستان های عاشقانه ی بیمار گونه برد.
فضا سازی نمایش را دوست داشتم چه به لحاظ دکور و چه به لحاظ فضای انتزاعی؛ انگار خودم را وسط یک دعوای بی انتهای یک عشق ناکام یافتم.
رفتارهای سایکوتیک خانم صبا ایزدپناه و سوالات پی درپی، یادآوری اولین دیت، همه و همه به من القا می کرد که او با واقعیت قطع رابطه کرده و در خیالات روان پریشانه خود از یک رابطه زخمی غور می خورد و هرچه دست و پا می زند تا خود را از گردابی که ایجاد شده بیرون بکشد، بیشتر فرو میرود.
مارگریت دوراس؛ راوی عشق و رنج است او هرگز خود را دوست نداشت و بازنمود او را می توان در شخصیت مهرطلب و درگیر در تله بی ارزشی آنماری رُش به وضوح دید.
بدن های تکه پاره در اجرا، نشانگر بیان درست شخصیت هاست؛ که باید به خانم مژگان یوسفی برای این فضا سازی تبریک گفت.
شخصیت هایی مثل میشل
... دیدن ادامه ››
من را به یاد بی عملی در نمایشنامه های چخوف می اندازند، چیزی شبیه بی عملی ما و آنتی کنشگر بودن ما در مواجهه با آلام جامعه؛
میشل تندیس بی عملی بود
می خواست کتاب بنویسد، ننوشت
می خواست معماری را ادامه دهد، نداد
می خواست زنش بماند، اما ...
آقای مهیار ارجمندنیا به خوبی این بی تفاوتی را به من القا کرد.
اگر کارمند هتل (آقای مهدی فروغی) ، در مواقعی دست نمی انداخت و ما را از آن لحظات پر ملال بین میشل و آنماری رُش بیرون نمی کشید، احساس خفگی ناشی از انفعال حالم را بد و بدتر می کرد.
خسته نباشید به همه عوامل کار