1. بالاخره با فیلمی از فرهادی مواجه شدم که اتفاق داستان رو از بیننده پنهان نمیکرد (تصادف زن در جدایی، تجاوز در فروشنده و...) و هرچه بود رو به ما نشون میداد.
2. فیلم یک جدیدی داره که برای من بیش از فوقالعاده است: از همون خنده ابتدایی و ذوقزدگی بچهگانهاش موقع خروج از زندان تا در ادامه خجالت کشیدنهاش و ماخوذ به حیا بودنش و این حرف گوش کن بودنش که حاصل جبر زمانه است والا ژن عصبی ای داره که پسرش ادامه پیدا و کرده و هرازچندی از کنترلش خارج میشه. مردی که خودش رو سادهدلانه میسپاره به سیلاب حوادث و هرکس هرچی بهش میگه رو از سر سادگی تبدیل به نقشه زندگیاش میکنه. هرچی از "کارکتر" بودن جدیدی تو این فیلم بگم کمه و واقعاً فیلم رو یکتنه نگه داشته و جلو میبره.
3. دیگه باید بپذیریم سینمای فرهادی تمیست دروغ و قضاوت و ریا (مثل رفاقتهای کیمیایی و شورش ضدقهرمانهاش) و این به نظر صحیح بگیم این موضوع تکراریه و دیگه قابل ادامه دادن نیست: تا در دنیا دروغ هست و ریا این فیلمها قابل ساختنه.
4. حرکتهای اولیه که بعد از اون دیگه ادامه پیدا نکردن ولی برای من بدجوری اذیت کننده بود: تعقیب کارکترها در مسیرهای طولانی و بدون کات که نه تبدیل به فرم شده بود و نه کارکرد ویژهای در فضاسازی.
5. عاشقانه زوج فیلم اما نقطه تعادل فیلم بود و تونسته بود: اینکه کسی پای کسی وایسه همونطور که اون دیگری پای عقدهاش کاملاً درست و بجا نسشته بود.
درکل اینکه فیلمی بتونه استرس رو در من بیننده ایجاد کنه و با کارکترش همراه حتماً ارزش دیدن داره.