خشونت ... خشونت افسارگسیخته ... چه در قالب آدم هایی معمولی نظیر استاد دانشگاه و دانشجویان یا بالادست و پایین دست و چه در شکل و شمایلی از تحقیر انسانیت و زیر سوال بردن آدمی به واسطه وادار کردن او در به تمامیت در آمدن به حیوانی که پارس میکند + چاشنی غلیظ فلسفه از نوع دیالکتیک هگلی + سعی در باریک کردن مرز بین نقاشی ، تئاتر و سینما و تلفیق پیکره آن ها با کمک گیری از فلسفه و ارجاعات به نقاشی های مطرح و درهم آمیزی مدیوم سینما و تئاتر = برنده سهمی نمیبرد.
خشونت در تمدن هم نهفته است و اتفاقا بیشتر در تمدن نهفته تر و خطرناک تر است! بازی ها خوب است ، از ادا فاصله گرفته و روح دارد ، با توجه به اینکه بازی کاراکتر در چنین کاری حکم چاقوی دو لبه را داشته و ممکن است در چرخه ادا گیر بیفتد که خوشبختانه چنین اتفاقی نیوفتاده.
توحش موجود در نمایش هم جلوه بدی ندارد ، مشکلم با کار این است که انگار قرارداد نانوشته ای برای ما تنظیم شده که هرچقدر نامفهوم تر بسازیم پس بهتر تر و جایزه دار تر و پر تقدیر تر و پر تشویق تر است! اینقدر نامفهوم شروع میکنیم و نامفهوم ادامه میدهیم و نامفهوم پایان بندی را رقم میزنیم که بعضی مخاطب های مثلا همه چیزدان و مثلا هنر دوست به به چه چه کنند و مخاطب خاص گویان کاری که نفهمیده اند را خوب و برگزیده بدانند.
انگار قرار است هرچقدر سخت فهم تر و گنگ تر و فلسفی تر باشد جایگاه بالاتری هم داشته باشد. که چه بشود؟ پس سادگی چه جایی دارد؟ چرا نمایش باید سخت که خیر ، خیلی سخت همان خشونت و دَدی را به ما منتقل کند؟
طراحی صحنه را هم دوست داشتم . برایم مثل نقاشی زنده ای بود که شکل ها و رنگ ها در همان لحظه رویش جان میگرفتند.
امتیاز من: ۳ از ۵