نامه به یک عموی ندیده
عمو اکبر جان سلام
کاش بودی
میخواستم ببینمت و کمی آرام شوم...
راستش یک سوال...وقتی بودی یادت هست چطور برادردار نشدم
یادت هست تقصیر که بود
مادرم یا پدرم
کدامشان
یادت هست...نه که بخواهم بروم و از سایههای بالای سرم بپرسم چرا ندارمش...نه فقط میخواستم بدانم دلیل تنهایی این روزهایم را
تنهایی
... دیدن ادامه ››
سخت است...حداقل برای من
کاش برادری بود تا توی چشمهایش نگاه میکردم تا پر حرفی این روزهایم برای او بود
راستش عمو جان به سن نیست...نه که زیاد پیر و تنها شده باشم...
نه...هنوز ۴۰ بهار را ندیدهام...اما این روزها فکر میکنم برادرزادهات صد بار شب یلدا را صبح کرده
عمو میخواستم توی حالم، توی فکرم، توی قلبم، توی یک دقیقه از زندگیم بدانم برادر دارم
راستش کاش کمی داستان هابیل و قابیل فرق داشت
کاش اصلا شکسپیر از خیانت برادر به بردار در هملت نمینوشت
کاش اصلا زندگیم کمی فیلم هندی بود...برادری برایم پیدا میشد
و مثل تمام فیلم هندیها او را در آخر فیلم در آغوش میگرفتم...راستش نمیدانم چرا بعد از پیدا شدن برادرها فیلم تمام میشود...مگر زندگی تازه شروع نمیشود...کاش بقیهاش هم ضبط میشد...کاش میدیدم فردای آن آدم تنهای فیلم را که حالا برادری دارد
سرت را درد آوردم عمو جان
اولش از حالت پرسیدم اما تا فکر برادر نداشتهام افتادم فراموشت کردم...ببخش
امیدوارم جایت آن بالا خوب باشد...اما بدان اگر بودی حال من این نبود...
بگذریم...به خدا سلام برسان
از طرف یک برادر ندیده به عموی از دست دادهاش