درود فراوان بر سرکار خانم هنرمند کارگردان نوشین معراجی و بازیگر هنرمند جناب آقای سهیل قنادان
«پسر» فیلم خوش ساختی است: قصه خوب، کارگردانی
... دیدن ادامه ››
خوب و بازیگری خوبی دارد. دید تیزبینی دارد و به مسایل روز مردم ما نزدیک است. میل به بالا شهر نشینی و مصرف گرایی، به قیمت فروش منزل قدیمی و اجاره یک واحد آپارتمانی در برجی با کلاس بالای شهری، زیربنای قصه را می سازد. پس از آن، جوانی داریم که به فربه بودنش تاکید می شود: نشانی از بی حاصل بودنش، خانه نشینی و بیکاری، ناموفق در ارتباط با آدم ها که سن ازدواجش گذشته و تنها آرزوی رفاه کارت پستالی آن ور آب (تن آسانی لب دریا و عکاسی با مایو) دارد: ابتذال فرهنگ شهرنشینی قشر متوسط جامعه که به ناکامی جوانان می انجامد.
پس از این لایه جامعه شناختی، به لایه روانشناسی فیلم وارد می شویم: وابستگی دوچندان پسر به مادر، عدم بلوغ پسر، هراس از تنهایی و ضعف شخصیتی در برقراری ارتباط اجتماعی با دیگران که در نهایت به حسرت عشق یک سویه به دختر همسایه، فریز کردن جسد مادر پس از سکته قلبی و به خانه کشاندن هر کس و ناکس (دختر سالم، دختر معتاد، پرستار سالمند و حتی شخص ناموجه) می انجامد.
به باور من اما، فیلم در این دو سطح جامعه شناختی و روان شناختی خلاصه نمی شود. لایه بنیادی فیلم، نه تحلیل جامعه شناسانه و روانشانسانه، بلکه رویکردی فلسفی از نوع سقراطی با سوژه انسان در مقام موجودی اخلاقی است. از این منظر، سکانس شاهکار، آنجاست که نخست، نمایی از دیالوگ برادر از خارج برگشته با دختر همسایه می بینیم که هر دو مقابل پرده ای تماما کشیده، دو سوی قاب دوربین، بر صندلی نشسته اند؛ انگار که صحنه نمایش باشد و مقابل تماشاچیان فرضی، به آرامی گفتگو می کنند و هر یک به طریقی می کوشد تا دلبری کند و طرف مقابل را به سمت خود جذب کند. در این میان، پسر، توالت فرنگی به دست، از راه می رسد. به زیبایی هر چه تمام تر، توالت فرنگی را میان آن دو می گذارد که نمادی آشکار از واقعیت پنهان آن رابطه است. پسر، سقراط وار، پشت به دوربین، دیالوگ دو سویه ای را با آنها آغاز می کند و هر کدام را جداگانه با پرسش و پاسخ اخلاقی، به چالش می کشاند.
سکانس دوست داشتنی بعدی با رویکردی انسان مدارانه، تک گویی گلایه وار و پر سوز و گداز پسر، مقابل در منزل دختر همسایه است، پس از آن که برادر تحقیرش می کند و چون عاشقی شکست خورده، هملت وار، برای دختر غزل خداحافظی می خواند. سکوت دختر در این سکانس، نشان از هوشمندی کارگردان دارد.
پایان فیلم، قاب بندی دو برادر تنگ هم دراز کشیده روی تخت مادر، نگاه از بالای دوربین، تو گویی که روح مادر نظاره گر آشتی و پیوند دوباره آنها باشد، خاطره بازی، خنده و گریه آنها در آغوش هم، به زیبایی صورت می گیرد.
میانه ی این رفت و برگشت های جامعه شناختی- روان شناسی و انسان مدار، تصور و تصویر جسد فریز شده مادر در فریزر قدیمی جا داده شده در آپارتمان مدرن، طنز تلخی است که در قاب عکس های روی دیوار نقش می بندد، برادر را از یکسانی آنها به شگفتی می اندازد، دختر معتاد را می ترساند و نگهبان برج را می خنداند.