خانم حکیم حقیقتش من هم لحظهای که از سالن اومدم بیرون همین احساس شما رو داشتم و حتی انقدر عصبانی بودم که حس میکردم قلبم داره از حرکت وایمسته!! اما بعد از یکی دو روز حس کردم که این هم تجربهای بود و باید از سر میگذروندم. واقعیت اینه که یک عدهای هر چند کم و به هر دلیلی این فرم نمایشها رو دوست دارن! و باید اینجور نمایشها به صحنه بره تا این چالش و گفتمان بروز کنه.
حرف شما کاملا درست اما این محتوا هست که فرم رو شکل می ده ... ایستادن در یک چهارراه به مدت دو ساعت با یک هدفون در گوش و نگاه کردن به صورت رهگذران و حتی خیره شدن به چراغ قرمز حس بهتری می تونست برای من ایجاد کنه ... هر ثانیه که از این نمایش می گذشت طنابی محکم گلوی من رو فشار می داد تا نتونم فریاد بزنم در سالن که جمعش کنید این افتضاح رو ...