نگاهت،
زنی را می ماند ، منتظر،
در ایستگاه قطاری دورافتاده
که سالها پس از جنگ
هر که پیاده می شود،
سربازش نیست.
و من
در مسیر نگاهت
چونان سربازی که پس از جنگ
فراموشی گرفته باشدش،
هر روز،
سوار بر قطاری میشود
که نمی داند خانه اش
به کدام ایستگاه دورافتاده
نزدیک است.
نمی داند می رود، یا بر می گردد.
نستوه