::::::::: اماره .vs لوامه ::::::::::
خواستم اینجوری شروع کنم که "شب لذتبخشی بود برام، نمایش دلنشینی بود برام و..."
... دیدن ادامه ››
بعد فکر کردم بهتره این مسیر رو نرم.
بذارید این یکی رو آزمایش کنم:
"مفتش و راهبه" رو چند سال پیش خونده بودم. تا جایی که یادمه اطناب ملالانگیزی داشت و کالین گرامی تا جای ممکن آب بسته بود بهش البته تصفیهشده و بادقت.
از چند شاخه اصلی کتاب اتفاقا فرازهایی برای اجرا انتخابشده که همراهیبرانگیزتر و جذابتره: کشیش جوان و دختر در روایت کوروشنیا بولد شده.
روایت بدون لکنت اجرا رو پیش برد. در طول مسیر همراه کار بودم. بازیها """برای من""" دلچسب بود هرچند باوجود توضیحات گروه، این لجاجت پلید باهام هست که اگه سن مفتش/میثاق زارع با ترفندهایی بالاتر گرفته میشد؛ کنتراست دنیای او با دنیای کشیش جوان و دختر نمود بهتری داشت.
بـازی دو غنچه نشکفته داستان و بهطبع اون شیمی بینشون ""برای من"" بسیار گیرا بود. فضای پر از مهر و تمنا بینشون خوب ساخته شد. تشکیکمندی! کشیش جوان هم قشنگ ملموس بود.
اگه لباسها هم بابدلم بودند و دکور هم ساخت باحوصلهتر و دیتیلمندتر و اصولا بلندپروازانهتری داشت بعید نبود به داخل دنیای نمایش بلعیده بشم.
محدودیتهای زمانی و سالنی گروه رو درک کردم ولی خب هوس بلعیده شدن داخل نمایش به این سادگیها دست از سر آدم برنمیداره.
قسمت عمدهای از لذت "تـماشـا" بستگی به تعداد نفوس حاضر در سالن داره. سالن نیمهخالی انرژی ارسالی و دریافتی رو کاهش میده.
امیدوارم بار دوم که برای تماشای کار میرم دیاکسیدکربن سالن، آخرسر بر اکسیژنش بچربه.
نفس اماره عنودم هم از خدا میخواد اون روز لباس مری ساعاتی قبل از اجرا زیر صاعقهای پودر بشه و خاکسترش رو توی لباس کشیش جوان بپیچن و رد کنن بره.
به هر تماشاگری که خبر بیاره لباسها عوض شده، بلیت رایگان کل نمایشهای سالن ناظرزاده تا پایان قرن شمسی فعلی اهدا میشه. [با یک همراه حتی]