باشه!
نمایش کاتالپسی به نویسندگی علی امیر ریاحی و کارگردانی وحید نفر درونمایه ای خانوادگی دارد که داستان تلخ خود را کمدی وار روایت میکند.
... دیدن ادامه ››
نمایش قصه گویی خود را به یکی از کارکترهایش (کیانوش) که مبدل به یک گوشه نشین منزوی شده سپرده است. شخصیتی که متهم به اختلال شخصیت پارانوئید از طرف همسرش شهرزاد ( با بازی پانتهآ مرزبانیان ) شده است، تلاش می کند که وجه بیرونی این صفات بدگمانه را به شکلی درونی در خود محفوظ نگه دارد. در نتیجه برای ایجاد تعادل در مرز بین دو قطبی شدن با دنیای بیرون و دنیای درون، مبتلا به اختلال اسکیزوئید می گردد. اختلالی زاده اختلال دیگر!
نمایش کاتالپسی در هم آمیختگی مناسبات زوج دیگر را به شکل خرده داستان فرعی و متمم وار به پیرنگ روایت افزوده است. زوجی که علاوه بر آنکه دچار تلاطم در روابط زناشویی خود هستند، هر یک نیز در خودشناسی به مشکل برخورده اند. در نتیجه زن خودکشی خودخواهانه(Egoistic) را بر می گزیند و مرد به ناچار خودکشی دیگر خواهانه (Altruistic) ! آن چیزی که مشخص است گره کور زندگی مشترک آنها، پیشتر در فردیت خودشان از حدقه در آمده است. اما آن چیزی که غیر واقعی بودن این انتخاب مرگ را عیان می سازد، نگاه کارکتر کیانوش به این رویداد است که آن را همچون سایر رخدادها در کنار واقعیتهای اجتماعی ای میگذارد که بمانند شی قابل بررسی است. این رویکرد تا انتها مشخص نمی کند که شخصیت کیانوش در ارتباط با واقعیت های پیرامونی اش اعم از خرابی کولر و حضور تویسرکانی در منزلش فاعل است یا مفعول!
در نمایش کاتالپسی از آنجا که شخصیت های شهرزاد و کیانوش به عنوان شخصیت اصلی معرفی میشوند، پرداخت شخصیت با قوت بیشتری شکل گرفته است. اما آن چیزی که بین شخصیت های نمایش به صورت جهانشمول به انباز گذاشته شده است، وجه اختگی بین آنها می باشد. از دست دادن قوای ارادی در تصمیم به ترک، ادامه و استمرار منفعل گونه از آنها موجوداتی تستوسترون زده ساخته است که گمشده های درونی خود را در بیرون جستجو می کنند. این اخته شدن که در کارکتر کیانوش نمود بیشتری پیدا کرده، به بی اعتنایی و بی تفاوتی ظاهری او که مقابله به مثلی بر بی اعتمادی اش (Paranoid) است جلوه می نماید. بی میلی در ایجاد رابطه صمیمانه حتی با همسرش و لذت نبردن از هیچ کاری از جمله نوشتن و سردی هیجانی نهادینه شده در او، منجر به چوب وارگی یا همان کاتالپسی در او شده است.
کاتالپسی تصویرگر خانه ای است که نه از درون مامن است و نه از بیرون. خانه ای که با سفت شدن تدریجی اش، باشندگان خود را در بافتی از خودش به مرور هیپنوتیزم کرده است. در نتیجه ساکنان این زهدان، به همه گیر شدن بیماری جداسازی احساسی خو گرفته اند و بقای خود را در قطع هر گونه عاطفی گری از یکدیگر می بینند. کانال کولر به عنوان نمادی چشمی که راه به خصوصی ترین فعل و انفعالات زندگی خصوصی شان راه پیدا کرده است، همه را به یک عارضه روانپریشانه که تبدیل به هنجار اجتماعی در آپارتمان شده است گرفتار می کند و هر لحظه بیم این می رود که این زهدان مشترک متورم و گرم شده در دست و پا زدن های مذبوحانه جنین های داخلش از هم بپاشد و همه ساکنان و قل های بی اختیارش را به یک خودکشی قضا و قدری(Fatalistic) محکوم کند.
https://www.honarnet.com/?p=6234