من عاشق این فیلم شدم. اما لزومآ دیدنش رو به هرکسی توصیه نمیکنم چونکه معتقدم برای لذت بردن از این فیلم باید یک مرد، در آستانۀ میانسالی، از قشر
... دیدن ادامه ››
متوسط رو به بالا و ساکن شمال شهر تهران باشید. جماعتی که بیشترشون مهاجرت کردند. اما بسیاری از اونهایی که موندن دارای این خصوصیات هستند: فراری از تعهد، خوشگذران، کمی غربگرا، دارای ادعای روشنفکری، شکست خورده در روابط عاطفی و در انتظار آینده ای مبهم.
به سه نمونه از این افراد در این فیلم پرداخته شده. بابک با بازی سیامک انصاری، هنرمندی که دامنۀ شهرتش از پنجاه نفر از اطرافیانش فراتر نمیره. بهنود با بازی جواد عزتی، مشغول بکار واردات حیوانات خانگی، کاری نه چندان ضروری برای جامعه. آرش با بازی بینظیر و بیاد ماندنی بابک حمیدیان، کسی که علیرغم تاهل و داشتن تحصیلات همچنان به پدر وا بسته است تا جایی که حتی زحمت بچه دار شدن رو هم او به عهده میگیره.
اما اون چیزی که بیش از هرچیز در این فیلم مشخصه، عقیم یا ابتر بودن ویا به عبارتی پدر نبودن این افراد است. این حس پدر نبودن تا حدی پیش رفته که در فیلم میبینیم این سه دوست در مواجهه با دختربچۀ همسایه خود را همشان و همبازی او میبینند و هیچگونه احساس پدرانه و حتی چیزی شبیه عموی کوچک هم به او ندارند. نکته ای که با گم شدن خرگوش که مظهر زادو ولد و تابلوی کودکی که در انتظار تلفنی از این دنیا خوابش برده به خوبی نمایان شده است.