به نظرم کار آقای گوران همان طور که انتظار هم میرود، بیش از اینکه یک کار سینمایی باشد ، تئاتری است. چه به لحاظ نوع فیلم برداری و چه به لحاظ متن
... دیدن ادامه ››
فیلمنامه. در واقع مخاطب سینمای ایران کمتر با فیلم هایی مواجه شده است که بعد از تماشا نیاز به مطالعه و رمزگشایی از متن داشته باشد. نمونه هایی که از این سینما در ایران میتوان مثال زد، فیلم "گاو" در گذشته دور و فیلم "اعترافات یک ذهن خطرناک" در گذشته نه چندان دور است. نمونه بارز این سینما هم آقای بیضایی است که همچون آقای گوران بیشتر فردی تئاتری است تا سینمایی.مثل"هر کسی از ظن خود شد یار من" در تئاتر هم میتواند معنا و مفهموم بیابد. مثلا شما می تونید به اتفاق دو نفر از دوستانتان به تماشای کاری بنشینید و در پایان هر کدام از شما سه نفر برداشت متفاوتی از معنا و مفهوم کار داشته باشید، اگر برداشت های شما نشانه هایی به اندازه کافی درست و دقیق در متن داشته باشند همگی میتوانند درست باشند و در عین درست بودن در نهایت هم همان مراد و هدف نویسنده کار نباشد!
به نظر من فیلم سرکوب هم از این دسته فیلم هاست که شما می توانید مبتنی بر دغدغههای ذهنی خود، برداشتهای متفاوت از آن داشته باشید و اگر بتوانید برای برداشت خود نشانههای کافی در فیلم ارائه دهید میتواند برداشت درستی باشد که در عین حال شاید هم با مقصود آقای گوران همدل یا متفاوت باشد. من قصد دارم تا برداشت شخصی خودم را از فیلم سرکوب بیان کنم .
برای درک فیلم سرکوب نیاز به رمزگشایی از متن داریم . سرکوب فیلمی سرشار از نماد هاست. هر فردی، حرکتی ، شیئی ... در فیلم معنا و مفهوم خاصی دارد و نمادی از مفهومی خاص است.
در نمای کلی معتقدم فیلم سرکوب ، فیلمی درباره کل تاریخ سرزمین ماست، از ابتدا تا به امروز و شاید حتی در آینده!
خانه: خانه در فیلم نمادی از سرزمین ماست.به نظر میرسد که خاته ی فیلم سرکوب ، وطن ماست آن بخش هایی از سرزمین و وطن که برای ما قابل لمس هستند .کوچه ها و خیابان ها و فضاهای شهری جغرافیای ما و هر آنچه که ما در سرزمین خویش به صورت ملموس و عینی میتوانیم با چشم ببینیم . به نظر من وسعت آن خانه، زوایای تودرتو و تاریک و روشن آن ، نماهایی که از خانههای همسایگان دیده میشود که اغلب اپارتمانهایی جدید و بلند هستند ، همینطور لوازم خانه و چیدمانش که ترکیبی از لوازم عمدتاً قدیمی در کنار تک و توک و سایل جدید (مثل یک تلویزیون ال ای دی کاملاً مد روز در کنار ضبط و استریوی بسیار قدیمی یا یک دست مبلمان نسبتاً مد روز در مقایسه با تخت های بسیار قدیمی و کهنه و فرسوده یا توستر و مایکروفر توی آشپزخانه در مقایسه با اجاق گاز و میز صبحانه قدیمی) همه در مجموع من را به این باور میرساند که انتخاب این لوکیشین خاص و چیدمان و دکوراسیون قرار است مفهوم جغرافیایی خاص را منتقل کند که معتقدم ایران است.
مادر : مادر پیر و فرتوتی که هم فراموش شده بود و هم فراموش کرده بود به نظرم نمادی از روح حاکم بر سرزمین ما بود.بنظرم مادر نمادی بود از فرهنگ ما، تاریخ ما، سنتهای ما، آداب و رسوم ما و همه آن چیزهایی که روح سرزمین ما را تشکیل میدهند . به نظر من بسیار جای تأمل داشت که مادر هم بسیاری چیزها را خودش از خاطر برده بود و هم فرزندانش چیزهای را درباره او یا از خاطر برده بودند یا اصلا نمیدانستند. جای درنگ داشت که هر کدام از فرزندان ، جایی مشغول گرفتاریها و مشغلههای ذهنی خودشان بودند و پرستاری از آن مادر مراقبت می کرد که تعداد بچه هایش را هم به درستی نمی دانست . مادر در اتاقی زندگی می کرد خالی از هر چیز جدید و مدرنی .اتاق او کاملا آراسته شده با وسایل قدیمی و کهنه بود. اینها همه این معنا را به ذهن متبادر می کرد که مادر مفهومی از روح سرزمین ماست. روحی درحال از دست رفتن، فراموش شده و فراموش کرده.
پریسا:
پریسا بنظرم نمادی از جامعه روشنفکری ایران در همه مقاطع تاریخی بود. نمادی از آن دسته روشنفکرانی که ارتباطشان با بدنه اجتماعی قطع می شود. آنها که گاهی نگاهی از بالا به پایین به مردم کوچه و خیابان دارند( این نگاه از بالا به پایین را شما در صحنهای که پریسا میخواهد وارد اتاق مادر شود و ملیحه به او سلام میکند کاملا مشهود احساس میکنید). و همینطور آن دسته از روشنفکرانی که از بسیاری از حوادثی که در بطن جامعه رخ میدهد و بلاهایی که بر سر فرهنگ و تاریخشان می آید ، بی خبر میمانند. پیله ای به دور خویش تنیده و تنها نظریه پردازی می کند. پریسا تنها فرد خانواده است که از آلزایمر مادر بی خبر است و متوقع از دیگرانی که او را بیخبر گذاشته اند. پریسا به مادرش میگوید " تو که میدونی من چرا نمی آمدم دیدنت، همش منتظر بودم تا پرویز یکی دو روز بره مسافرتی جایی ، بیام ببینمت" همانطور که بعدتر اشاره خواهم کرد پرویز نمادی از قدرت در جامعه است و انگار که این روشنفکر تنها زمانی می تواند عرض اندام کند که قدرت غیبت دارد . شهامت لازم شجاعت لازم و یا دانش کافی برای حضور در جاهایی و زمانهایی که قدرت هم حاضر است در او نیست. پریسا نماد آن بخشی از جامعه روشنفکری ماست که عقیم و ناتوان و پیله به دور خویش تنیده ، غافل از احوالات اجتماعی است.
پریا و ملیحه : ملیحه و پریا ارتباط تنگاتنگی باهم دارند من هر دوی آنها را نماد توده های جامعه و اصطلاحاً ملت می بینم. به اعتقاد من ملیحه نماد آن بخشی از ملت است که به دلایل گوناگون مورد سوءاستفاده قدرتها و سایر اقشار اجتماعی در تمام طول تاریخ قرار گرفته است. آن بخشی از مردم که در تمام طول تاریخ همواره و به دلیل نیازهای مالی اش به دلیل فقر دانشش و به دلایل مختلف دیگر، به واسطه نیازهایش مورد سوء استفاده قرار گرفته است. اتفاقاً اوست که همیشه خواهان زنده نگه داشتن سنت هاست .او از مادر پرستاری میکند تا از سنت ها و فرهنگ و عرف ما محافظت کند، تا اجازه تغییر ندهد تا مادر زنده بماند. شاید نادانسته این کار را انجام می دهد شاید هم آگاهانه در نهایت زمانی که روشنفکران ، جوانان ، فرزندان همگی مادر را رها کرده اند اوست که از این مادر رو به احتضار پرستاری میکند و دل نگران اوست( سکانسی را به خاطر بیاورید که تازه خبر مرگ احتمالی پرویز رسیده، مادر وارد سالن میشود و میگوید تشنه ام، موبایلها زنگ می خورد همه فرزندان پراکنده می شوند و ملیحه تنها کسی است که لیوان آب به دست در آستانه در انتظار مادر را میکشد). همچنین ملیحه به دلیل نا آگاهی از انچه در سطوح بالاتر جامعه رخ میدهد .(او از شنیدن خبر قتل خسرو شوکه میشود از شنیدن صحبتهای فرزندان که مدام از پرویز با نفرت یاد می کنند متحیر و گیج میشود) تنها کسی است که به نماد قدرت در جامعه مثبت نگاه میکند و از او حمایت میکند.
نیازی به توضیح نیست که همه مردم در این دسته گنجانده نمیشوند. به نظر پریا نماد آن دسته ی دیگر جامعه است که عمدتاً طیف منتقدین قدرت را تشکیل می دهند نماد آن دسته از مردم که در طول تاریخ یا انقلاب ها و اعتراضها را پایهریزی کرده اند و یا منتقد اوضاع زمانه شان بوده اند .نماد آنها که تغییرات فرهنگی را (درست یا نادرست) پایه ریزی کرده اند. نماد آن افرادی که علیه سلطه سلوکیان برخاستند، از ستم جانشینان خسرو پرویز به دامان اسلام گرویدند، انقلاب مشروطه و انقلاب بهمن ۵۷ را شکل دادند و ... پریا نماد آنهایی است که میمانند، اعتراض میکنند، میجنگند، سرخورده میشوند، شکست می خورند، می ترسند، گیج می شوند ،گم میشوند، مبهوت می مانند که راه درست چیست؟ سرگشته میمانند که از کدام سوی باید ادامه داد، اما می مانند، رفتن دیگران را نظاره میکنند و در مقاطعی که تاریخ برایشان تعیین کرده نقش خود را ایفا میکنند.
پروانه: پروانه نماد همه آن رفتگان است. همه آنانی که از این سرزمین به هر دلیلی و در هر مقطعی از تاریخ مهاجرت کردند .چه آنها که زمانی بدنبال علوم و فنون جدیده راهی ینگه دنیا شدند، و برگشتند یا برنگشتند،چه آنها که در مقاطع دیگری از تاریخ به دنبال دنیایی بهتر بار سفر بستند. هر کسی که در هر زمان و مقطعی مهاجرت کرده است اما ویژگی خاصی با خود داشته، اگرچه از این سرزمین رفته است اما همیشه و همیشه بخشی از وجودش در این خاک جا مانده، دلشان در گرو مهر سرزمین مادری باقی مانده است و همواره نیم نگاهی به سوی این سرزمین داشته اند و هرگز نتوانسته اند ریشههایشان را در خاک دیگری بگسترانند.
پرویز :
همه مردان فیلم نماد هایی از قدرتند. قدرتهای گذشته ، قدرتهای موجود و قدرتهای درحال شکل گیری. پرویز با آن زوایای تاریک اتاق و شخصیتش ، با آن دسیسه پردازیهایش برای سو استفاده از ملیحه ، با خشونتش در قبال پریا با دام گستردنش برای خسرو ... نمادی از قدرتی فاسد است که از بین میرود.
خسرو و کامیار: خسرو نمادی از قدرت بعدی است.(او مرده تحلیل دلیل مرگش با شما) در یکی از صحنه های پایانی فیلم شما میبینید که پروانه عکسی را از روی دیوار پایین می آورد و عکسی از خسرو جای آن بالا میبرد. پرویز هم بی شک ابتدا با محبوبیت و خواست عمومی و اقبال عمومی آمده است (دیالوگ هایی که مادر در خلوت خودش میگوید به ما گوشزد میکند که او در شروعی عاشقانه با پرویز داشته است، اگرچه در آینده از او ناامید و سرخورده شده است) خسرو نیز به زعم محبوبیتش اگر زنده بود در ادامه به دلایلی که در فیلم به وضوح به آنها اشاره می شود و منهم در ادامه به آنها اشاره خواهم کرد، تبدیل به پرویز دیگری میشد .(اصلا خسرو بخشی از پرویز است!) در همین جا اشاره کنم که کامیار هم که در آغوش نسل روشنفکر جامعه پرورانده میشود، او که در تنها جایی که آرام میگیرد دامان مادری است که با فرهنگ نرینه پرور ، شرایط رشد او را محیا میکند، نیز پرویزی دیگر است.
این مطلب بیش از اندازه طولانی شد، برای اینکه بیش از این از حوصله خواننده خارج نشود، درک نماد های موجود در شخصیت های بهمن بهرام آقای ابراهیمی (که بسیار هم مهم بود) و آقای مفخم نمیکنم. همچنین تحلیل دو نکته مهم دیگر در فیلم یکی سکانسی که مادر در اتاق پروانه گلیم را از پنجره اتاق پایین میکشد و نیز علت اینکه کامیار بچه ای مبتلا به اوتیسم است را به عهده خواننده .
می گذارم .
سخن پایانی:
به نظر میرسد در چنین خانهای و اینچنین فضایی که پریسایش تنها در غیاب پرویز میتواند رخ بنماید! خانه ای که فرزندانش همگی مادر را به دست ملیحه ی تنهایی رها کرده اند که خودش بیش از هر کس دیگری نیاز به حمایت و پشتیبانی و آموزش دارد، در خانه ای که مادر به فرزندان خود می گوید" پای خسرو را بشورید تا با اون پا وارد تخت نشه" خانه ای که تک تک اجزای آن و اعضای آن مهیا هستند و حتی از همین حالا در کار پروراندن مستبدی دیگر در دل خانه، هیچ جریان شریف و پاک نهادی نمیتواند به قدرت دست پیدا کند و فاسد نشود. ما از خسروهایمان ، پرویز میسازیم.
آنچه نیاز به شسته شدن در این خانه دارد نه پرویز نه خسرو است. پریسا ست پریاست ملیحه است و پروانه. بارانی بی امان باید ...
دیالوگ ماندگار : ادم یک نفر رو دوبار اشتباه نمیگیره!