نمایش عصر متوسط، نمایشی با لحظههای خوب که زودگذرند و پایان بد، آن هم در زمانی که مخاطب اصلا آمادهی پایان نیست و اجرا هنوز حتی به میانه هم نرسیده است چه برسد به پایان.
شروع روایت و بازی دو بازیگر مرد، با اسباببازیِ jenga است؛ یعنی چیدن، ساختن و خراب کردن و دوباره چیدن و ساختن و خراب کردن. این بازی انتخاب خوبی برای شروع این قصه است؛ اما همانطور که این بازی بسیار چیده شده و مرتب است، بازیگر مردی هم که قرار است آخرین مهرهی چوبی را بیرون بکشد، بازیِ چیدمان شدهای دارد و فقط منتظر شنیدن دیالوگ مورد نظرش است، تا برج را خراب کند و این بازی همانقدر که مقدمهای از کل روایت را میچیند، انتهای آن را نیز لو میدهد؛ ویرانی.
در ادامهی نمایش وقتی تلفن بین دو مرد اتفاق میافتد، شکست زمان و مکان روی صحنه جذاب است اما باز هم بازیهای اگزجرهی بازیگران برای خرفهم کردن مخاطب که «ببینید چطور زمان و مکان را میشکنیم» باعث فاصله گرفتن مخاطب از کار میشود.
متن به نیمه نمیرسد و هنوز شروع نشده که تمام میشود. آن هم با پایانی که کاملا از ابتدا دارد خودش را فریاد میزند و کاراکترهایی که با اینکه در نیویورک به سر میبرند، اما شبیه بازیگران تئاتری در سالن مولوی تهران، شرم دارند تا به رویداد پایانی حتی کوچکترین اشارهای بکنند.