چیزی نمانده است به فریادهای داغ
یعنی به فصل آخر آتش میان باغ
بر بال صبح چلچله از راه می رسد
چیزی نمانده است به مرگ فجیع زاغ !
بوی خوش رها شدن از هفت خوان درد
همراه عید آمد و پیچید در دماغ
چیزی نمانده است به دستان آرزو
در دست های روشن آینه با چراغ
چیزی نمانده است به نور امید و مهر
یعنی به فصل خوب شکفتن به باغ و راغ
وقتی فرشته آمد و دیو از کرانه رفت
ما را نگاه آینه ات می شود ایاغ
چیزی نمانده است به آغوش های باز
چیزی نمانده است به گل بوسه های داغ
از: اهورا