مرد راه چون تویی را ره زدم
تو مزن بر من که بی آگه زدم
بحر قهاریت رابنشان ز جوش
میندانستم، خطاکردم، بپوش
هرچ کردم بر من مسکین مگیر
دین پذیرفتم ، مرا تو دست گیر
شغل عشق تو چنان کرد مرا
کایمن از مدح و ذمت میمیرم
زیر بار ستمت میمیرم
روی در روی غمت میمیرم
زندهٔ بی سر از آنم که چو شمع
سر خود بر قدمت میمیرم
حرمت گرچه مرا روی نمود
روی سوی حرمت میمیرم