در گلستان لبت غنچه فراوان دیدم
شهد ها داشت و من نیز از آن نوشیدم
گفتی آرام حرام تو که تکرار کنی
با سکوتم به دروغ تو نهان خندیدم
بوسه ات بود ز هر شهد مرا شیرین تر
با ترازوی دلم شهد تو را سنجیدم
بعد آن بوسه ولی نرم به گوشم خواندی
بستان هرچه که خواهی و نگو رنجیدم
گفتی اکنون سبدی آر و ز من بوسه بچین
من همان گه ز لبت بوسه نوشین چیدم
زدن بوسه به لبهای تو فتوا می خواست
من به فتوا ی خودم بوسه از آن دزدیدم
بوسه ام گر ندهی بیش ز تو می گیرم
رهزنم خواندی از آغاز و همان گردیدم