پیچیدگی این نمایش از کارای قبلی که از امیررضا کوهستانی دیدم بیشتر بود. ولی خیلی دوسش داشتم. بعد مدتها تئاتر دیدم و تئاتر خوبی هم دیدم.
سالگشتگی، سرگشتگی ما بود بین واقعیت و خیال. بین دنیای ذهنی و دنیای واقعی ؛ و مرز نامرئیشون که کم کم از بین میره. سالگشتگی خود تئاتره ! جاییکه وقتی پرده رو میبرن کنار و مارو با دنیای نمایش مواجه میکنن دیگه نمیخوایم باور کنیم که این واقعیت نیست و توش غرق میشیم. سالگشتگی خیال ما رو بین عالم مُثُل و سایههای غار افلاطون مدام میگردونه طوریکه دیگه نمیدونیم داریم حقیقت و میبینیم یا سایه رو. اما تمام چیزی که تو هر دنیایی مشترکه عشقه. عشقی که نمیمیره. یادت نمیره. خلاص نمیشی ازش. حاضر نیست حتی برگرده تو چشمات نگاه کنه (شاید بخاطر اینکه اگه نگات کنه نمیتونه برت گردونه تو دنیای خودش) اما میدونی عشقه.
. اوایلش نمیفهمیم چرا دکور و میزانسن این شکلیه اما وقتی وارد بازی میشیم میبینیم بهترین حالت ممکن برای اجرای سالگشتگی همین بوده و کوهستانی واقعا بینقصه توی تئاتر. فیلمهایی که نشون داده میشن از نمایش رقص روی لیوانها یجور عجیبی ساختگی بنظر میان! همونجوری که مد نظر کارگردانه درحالیکه گویا ساختگی نیستن و واقعا فیلم تئاترن! و بازی بینظیر حسن معجونی خاطره شیرینی شد برای پایان سال و اسفندم.