هر طرف می نگری شیحه اسب های بی سوار که تنها گرد راه را در طول این سالیان، بر تارک زخم خورده خود و در میان نشان های هویت ایرانی بر دوش می کشند، چشم را می نوازد و گاه و بی گاه جغدهای نشسته در خانه تو گویی آبشخور این شعر است:
گردی از راهی نمی خیزد، سواران را چه شد ؟
مرده اند از بیم یاران، نامداران را چه شد ؟
جز صدای جغدها چیزی نمی آید بگوش
قمریان آخر کجا رفتند، ساران را چه شد ؟
و خروس های منتظر که بر زمزمه های شاملو به تکرار آواز سر می دهند:
"سپیده دمان از پس شبی دراز
آواز خروسی می شنوم از دور دست
و با سومین بانگ آن در می یابم که رسوا شده ام "
تو گویی در انتهای بازدید، به توصیف یک وطن نشسته ای