کفش هایم رابه گل فروشی دادم
فقیربودوبی کس
تمام دارایی اش گل هایش بود
اوگلی به من داد
من پاپوشم را
من ماندم وپاهایی برهنه
مسیری که مرافریادمی زد
خط سفیدعشق را
درابتدای جاده
انتهایی نبود
ازهمان اول میدانستم
پایانی نبود
مسیرجاده ای که پاپوشم شد
ازآن روزتاول هایم
دردخاموشم شد
●ایمبگ○