بازشب شد
سپیدی دگری درراه
خستگی؛چیره
چشم ها سنگین
نفس ها
می آید
می رود
حس آغازی مبهم
درعنفوان شب
آغاز
فرداکجاست؟
قبل ازسپیده دم
درمیان خواب هایمان
رویاهای خاموش
باروشنی صبح
رنگ می بازند
فردای ما
دیروزهای ... دیدن ادامه ›› ماست
طلوع ها
غروب ها
خستگی
عمق این روزهای ماست
ای کاش
صبح نمی دمید
لعنت برسپیده دم
نوید صبحگاه
گاه شمارلحظه ها
ها کنان سردمی شود
دست های صبحِ سپیده
این فربه شوم ،چاق ،عبوث
به چه چیزخودمی نازد
جزتکراربی حاصل دم وبازدم ها