تابستان همان چیزیست که باید باشد؛ "تابستان"! با همهی ملال و سکون و سکوتش. سعدی دارد نگاهش به تابستان را به تمامی و با دقت روی صحنهی مولوی برایمان اجرا میکند؛ ساده، بی ادعا، بی تقلا و تلاشی برای باج دادن به مخاطب، برای بهزور خنداندن یا گریاندن.
تابستان تلاش کرده از هر کلیشهای دور باشد. ساده باشد. صادقانه. در این کار، ملالِ انسانِ عصرِ حاضر را بی هیچ پیچیدگی میبینیم، و بیچارهگیِ انسان در مواجهه با آن ملال. مشابهِ همان حسی که خودم در مواجهه با این صحنه داشتم. این تآتر جای بحثِ بیش از این دارد و در این مقال نمیگنجد. همین را بگویم که وقتِ تماشا غبطه میخوردم و با خودم گفتم کاش کسانِ بیشتری مثلِ سعدی در تآتر باشند که این اندازه خوب بدانند میخواهند چه بگویند و این اندازه بتوانند پیچیدهترین چیزها را ساده به روی صحنه ببرند.
اگر سرمای زمستان، یا مشغله و حتا بیحوصلهگی، یا هر چیزِ دیگری نگذاشته هنوز به تماشای "تابستان" بروید، باید بگویم شما دقیقن مخاطبِ خاصِ این نمایشید. همین.