هیاهوی بسیار هیچ برای هملت!
از جابر رمضانی کاری ندیده بودم. وقتی دیدم کاری را در تالار مولوی روی صحنه برده هم برای تماشای کار خودش و هم حال و هوای سالن مولوی لحظه شماری کردم. با کلی ذوق روی صندلی های بیمار مولوی نشستم. اما همان که کار شروع شد ناخودآگاه ذوقم کور شد.
موسیقی الکترونیک ، دو بازیگر که سطل خونی روی پرده می ریزند. دستگاه دود ساز!! چقدر این بخش افتتاحیه مرا یاد افتتاحیه هملتی انداخت که فجر سال گذشته توسط یک گروه آلمانی در سالن اصلی تیاتر شهر روی صحنه رفته بود. تشابه را کنار زدم. ادامه را پیگیر شدم.
برایم خیلی جذاب بود وقتی دیدم یک نفر از گور برخاسته و مقابل تماشاگران می ایستد و می گوید من بودم. و در ادامه وقتی متوجه شدم این بودم نام انتزاعی اوست جذاب تر هم شد. با به میان آمدن مدیا و ترکیب آن با صحنه، من مخاطب با دیدن تصاویری چون سگ و جمجمه ... آن ها را با درونیات مشوش شخصیت«بودم» پیوند دادم. و پیگیر آن بودم تا شاهد روایت او از گذشته و درونیاتش باشم اما با به میان آمدن افیون ناخواسته پیوندم با جهان متن به دیدن یک تجربه ی افیونی از سوی شخصیت « بودم»
... دیدن ادامه ››
نازل گشت.
در ادامه به فرم های بدنی و بیانی بازیگر ها دقت کردم. وقتی احوالات هیستریک «بودم» را در کنار حضور ساده گورکن ها و ساقی، فرم ماشینی معشوقه بودم ، لحن مقطع و گاه پرتابی دکتر ، لحن کشیده ی جیران و برادر «بودم »گذاشتم به یک ترکیب نامتجانس رسیدم. که نه کنتراستی به وجود می آورد و نه به یک لحن قاعده مند می رسید تا در ادامه بر ضد خودش طغیان کند. این بی تکلیفی من مخاطب در ارتباط با اثر تا جایی ادامه پیدا کرد که سعی کردم ماجرای هملت را با آنچه در صحنه می گذرد پیوند دهم. دریافتم از این مواجهه این بود که مولف سعی دارد تا هر دو روایت را از معنای خودشان تهی کند. اما هر چه سعی کردم موفق نشدم بفهمم که چرا این تهی شدگی در مناسبات اشخاص اتفاق نمی افتد. چرا در اجزای صحنه اتفاق نمی افتد. برایم خیلی جذاب بود وقتی دیدم میز غذا خوری تبدیل به گور «بودم» می شود اما باقی عناصر چه؟ وجود موتور چه توجیهی جز جذابیت بصری دارد. حضور ممتد گورکن ها چه؟ آیا توجیه حضورشان هجو مرگ است؟ آیا اطوارشان روی صحنه برای این منظور کافی نبود؟و...
بازی حامد رسولی را در پسران تاریخ دیده بودم. منتظر بودم کار دیگری از او ببینم. آن بازی خط کشی شده و مهار شده انگار دیشب افسارگریخته بود. طراحی اکت ها و سطح انرژی اش می توانست کنترل شده تر و اتو کشیده تر باشد. از یکجایی به بعد حس کردم دارد خودنمایی می کند. چیزی شبیه یک تک روی در فوتبال.
در کل شاهد اجرای گنگی بودم. اجرایی که بیشتر سعی در افسون مخاطب داشت تا ارتباط. گزاره های نا پیوند و متناقض. عنوان تیاتر تجربی برایم قابل تامل بود. از این نظر که پشت این تجربه چه میزان کشف و شهودی وجود داشت؟ اساسا چه میزان از تجربه پیشین کنار گذاشته شده بود تا تجربه ی جدید جایگزین شود. چه مواجهه ی تازه ای برای من مخاطب در این آشوب غیر نظام مند رقم خورد؟
خسته نباشید و خدا قوت به عوامل گروه.