نمیدانم دو اثر سالهای پیش «بابک مهری»، یعنی «گیلگمش» و «ملپامنی» را دیدهاید یا نه؟... این نمایش (یا دستکم اجرایی که من دیدم) مرا یاد مزهی خوشمزه آن دو نمایش انداخت اما خب، نه از نوع خوبش!
برای من این نمایش حالت یکجور پرفورمنس دوستانه و دورهمیِ دورنگروهی داشت. انگار که یک گروهی بعد از چند وقت کار کردن روی چند متن، به یک اجرای هماهنگ و واحد رسیده باشند و حالا خودشان خوب مفهوم حرکات را بدانند اما نه بطور کامل برای مخاطب و تماشاگر عام.
اجرای فیزیکی و حرکات بازیگران کمنقص و عالیست!... و بله؛ البته که مهم است مخاطب با آگاهی قبلی به دیدنش برود یا نه. اما بهنظرم باز نتیجه نهایی خیلی فرقی نمیکند. این ترکیب، این حالت "کولاژ"گونهی متون مختلف که اتفاقن متنهای آسانی هم نیستند و از طرفی، نوشتههایی که ما بهعنوان مخاطب بهطور مشخص فقط از دو تای آنها (یعنی «پرومته در زنجیر» و «حکومتنظامی») خبر داریم، ناخودآگاه باعث سردرگمی و از دست دادن تماشاگر میشد. یعنی از همان اوایل و از بعد از جایی که مخاطب راه را گم میکرد، دیگر به یک نمایش بهطور کل نگاه نمیکرد؛ بلکه صرفن به اجرای بازیگران و دیدن حرکات و شنیدین آواها و خواندنشان بسنده میکرد و در لحظه و حال میماند. ماندن در لحظه و حال، یعنی که از یک جایی به بعد، دیگر برایش مهم نبود از اول چه دیده؟ و قرار است در ادامه چه ببیند؟ از کجا آمده و قرار است به کجا برسد؟... بعد از دیدن کار، تغییر و تاثیری در خود حس نمیکرد. در واقع، سطح اجرا و چیزی که میدید، از یک "نمایش" و "تآتر"، به یک "پرفورمنس درونگروهی" نزول میکرد.
و فرق آثاری مثل گیلگمش و ملپامنی (خصوصن گیلگمش) که هم عالی و خوباند و هم ماندگار میشوند، با اثری مثل «پرومته/طاعون» که خوب و مناسب است اما
... دیدن ادامه ››
ماندگار نمیشود، در همین است؛ که کارگردان دو اثر مذکور (با اینکه او هم از متون اساطیری و ترکیب چند متن از فرهنگهای مختلف استفاده کرده بود) با کمی خلاقیت بیشتر، کمتر کردن پیچیدگیهای متون و شناخت بیشتر مخاطب عام، نه تنها تماشاگر را حین اجرا از دست نداد؛ که باعث شد خودش پیگیر روایت و انسجام اجرا باشد و در انتها لذتی که میبرد برایش خاطرهای ماندنی شود.
پ.ن: بهطرز عجیب و شدیدی، فقدان حرکات جمعی هماهنگ (مثل کروگرافی) در طول نمایش حس میشد!