در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | ملیکا قراگوزلو: "دو رِ می دو رِ می" چشمانت را باز میکنی و جز تارکی هیچ نمی
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 10:09:08
"دو رِ می
دو رِ می"
چشمانت را باز میکنی و جز تارکی هیچ نمیبینی.
چیزی را که دستانت میپنداری در هوا تکان میدهی . گویی بدنبال راه فراری هستی.
میدوی. لااقل تصور میکنی که میدوی.
روزنه‌ی نوری از دوردست نمایان می‌شود.
میدوی.
میدوی.
هرچه میدوی نزدیک‌تر نمیشوی.
چشمانت را میبندی تا هرچه بیشتر تاریکی را به درونت بکشی.
اینبار که چشمانت را باز میکنی پنجره‌ای روبه ... دیدن ادامه ›› خود می‌یابی. به عقب که می‌نگری تنها سیاهی‌ست و سیاهی؛ روبرویت اما پنجره‌ایست روبه روشنایی .
بدنبال دستگیره‌ای میگردی بلکه رهیافتی از این ظلمات باشد.
هیچ یافت نمی‌شود.
دستانت را مشت میکنی و با تمام توان به شیشه میکوبیشان.
نمی‌شکند.
پشت به شیشه میکنی و تکیه‌ات را برآن میزنی.
"دو رِ می
دو رِ می"
نوایی از پشت شیشه به گوش میرسد.
برمی‌گردی. صورتت را به شیشه می‌چسبانی. سایه‌هایی محو در حرکت‌اند.
"دو رِ می
دو رِ.."
همخوانی می‌کنند.
تار میبینی.قطره اشکی در چشمت حلقه می‌زند. دستانت را بر شیشه می‌کوبی. سعی میکنی فریاد بزنی. صدایی نداری اما.
اشک‌ بر گونه‌هایت سرازیر می‌شود. دستانت را مشت می‌کنی و سرت را به شیشه میکوبی.
"دو رِ می
دو.."
سایه‌ای به سمتت می‌آید. سرت را بالا می‌‌کنی و به سیاهی‌اش خیره میشوی. دستش را روی شیشه میگذارد. می‌ایستی. دستت را روی دستش می‌گذاری. چشمانت را میبندی....
**
چشم باز میکنی.
"دو رِ می
دو رِ می"
در نور قدم می‌زنی. همصدایی میکنی.
پنجره‌‌ای رو به تاریکی در کناره‌ی نور است.
یک نفر از پشت به آن مشت می‌کوبد.
و تو همچنان در نور قدم میزنی و میخوانی:
"دو رِ می
دو رِ..."
پایان