به شدت گرمه و بلیت پرواز خارجی به لطف بالا رفتن قیمت ارز دو برابر و پروازهای داخلی هم بیست تا سی درصد گران شده اند، مبلغ خروجی و هزینه تورها هم به نوعی ما رو به زندانی جمهوری اسلامی، البته در خانه هایمان تبدیل کرده. تنها دلخوشی این روزهای من دیدن نمایش است. مدتیست هر نمایشی می بینم، چنگی به دل نمی زند و بعد از نمایش فوق العاده و استثنایی "#نامه_های_عاشقانه_از_خاورمیانه" به کل مایوس و سر خورده از سالن بیرون می آیم. فکر کردم چرا این قدر نمایش ها بی محتوا هستند و چنگی به دل نمی زنند؟ یاد یکی از ترجمه های خودم افتادم که با سانسور مواجه شد و به این نتیجه رسیدم وقتی متن های دلنشین و پر محتوا به دلیل برخوردن به گوشه ای از مسائل مملکت سانسور شده یا به کل از هستی ساقط می شوند، چطور می شود انتظار کتاب، نمایش، فیلم خوب با حداقل استانداردهای جهانی داشت؟ البته به جز چند استثنا! امشب با توصیه و با تعریف یکی از سلبریتی های ادبیات به دیدن نمایش "آهواره" رفتم. بی اغراق به اندازه کل شعارهای دوره انقلاب پنجاه و هفت، شعار شنیدم. نمایشی پر از شعار و بدون جذابیت در سالنی گرم با صندلی هایی ناراحت. ظاهرا باب شده از سلبریتی های معروف در نمایش های شعاری بدون خلاقیت و کسل کننده، برای جذب مخاطب بی نوا استفاده شود. واقعا اغراق نمی کنم که اگر سالن راه فراری داشت(بین صندلی ها هم تشکچه گذاشته و سالن کیپ تا کیپ پر بود) حداقل نیمی از تماشاگران فرار می کردند. هنرپیشگان متنی کسل کننده را در یک ساعت و نیم خواندند بدون این که چیزی به ما بیفزایند یا حداقل با بازی هایشان ما را از بیقراری و کسالت نجات دهند و به جای تماشای تاتر که باید خودِ زندگی باشد، شاهد چیزی در باره ی زندگی بودم. افسوس که همه سنگرها یکی یکی فرو می ریزند و هنر و ادبیات به لطف حکومت از معنا تهی می شوند. اوف بر شما آقایان!
#هنر_و_ادبیات_تنها_پناه_ما