به نظر من برگشتن مایکل بعد از اینکه ۲۰۰۰ پوند رو برداشت و رفت، خیلی غیرمنطقیه. باید یه دلیل خیلی خاصی توی خونه باشه که مایکل به خاطرش برگرده.
... دیدن ادامه ››
نه فقط برای اینکه بدونه توی اون جعبه چیه. من تا اونجای اجرا رو خیلی دوست داشتم و همراه بودم با بازی ( هرچند که بازی هوتن شکیبا به نظرم خیلی تصنعی و اگزجره بود و به نظرم برای این نقش مناسب نبود) اما وقتی مایکل برگشت، من با این سوال گنده که چرا به خاطر همچین چیز بیاهمیتی برگشته ، جا موندم از بقیهی اجرا و قانع نشده بودم که منطقا هرکس دیگه هم جای مایکل بود برمیگشت. چون به نظرم هیچکس برنمیگشت.
از بازی ستاره پسیانی خیلی تعریف کردهبودند ( خیلی جاها گفته یا نوشتهبودند با بازی متفاوت ستاره پسیانی، شاید به خاطر روی صندلی چرخدار نشستن و تسلطش روی اون که به نظر من البته برای یک بازیگر اتفاق مهمی نیست. ) به نظر من بیان ایشون هنوز خیلی جای کار داره. مشخصا لحن و تن صدا خیلی جاها از کنترلشون خارج میشد که یهو انگار یه آدم داره دیگه صحبت میکنه. االبته که کلا اون شخصیت باید جاهایی خشمش رو نشون میداد، جاهایی اون بخش از شخصیتش که حس قربانی بودن داره حرف میزد ، جاهایی اون بخشی که خدا میدونه چه همه مدت داشته نقشه می کشیده برای انتقام گرفتن و حالا داره قدم به قدم به هدفش نزدیکتر میشه، جاهایی یه دختر به ساده که روبروی یک هنرپیشهی خیلی معروفی قرار گرفته و .... و بقیهی موقعیتها، اما دراوردن لحن تمام این موقعیتها باز هم نیاز به یک انسجامی داره که توی کار ستاره نبود ( و توی کار قبلیای هم که دیدم نبود. دیابولیک : رومیو و ژولیت )
ایدهی نمایش خیلی جالب بود برام، به خصوص توی بخش اولش که دارن نمایشنامه رو با هم تمرین میکنن. در کل موقعیتهای غافلگیرکنندهی لذتبخشی داشت.
دکور و نورپردازی رو خیلی دوست داشتم.
موسیقی نمایش رو اصلا دوست نداشتم به نظرم هم خیلی شلوغ و بلند بود هم انگار سعی شده بود که با موسیقی ، سهم زیادی از هیجان و کنجکاوی و دلهرهای که در واقع خود متن و بازیها و موقعیتها و کنش ها باید ایجاد کنه رو ، به مخاطب منتقل بشه.
پایان غافلگیرکنندهش رو که همچنان در امتداد نحوهی اجرا بود هم خیلی دوست داشتم، در کل به نظرم یکی از معدود کارهایی بود که میشد گفت کارگردانی به شدت منسجمی داشت.