بسیار خوشحالم که حال تیاتر این روزهای ما خوبه و هربار که از سالن بیرون میام حس های عجیب ناشناخته ای رو در خودم کشف میکنم که متاسفانه امسال از کمتر فیلمی در سینما چنین حسی گرفتم!
اما در میون تیاتر هایی که امسال دیدم نمایش 100% به طور 100% ارتباط منو با دنیای بیرون و سالن تیاتر قطع کرد. حس کردم شنل جادویی تن کردم و به صورت نامرئی روی یکی از پله های خونه ای در لندن نشستم و تمرین تیاتر یک دختر نویسنده و بازیگر مورد علاقشو تماشا میکنم. در هر ثانیه اتفاقات و حرکتها و دیالوگ های اون دونفرو هاج و واج نگاه کردم و حتی دلم نمیخواست پلک بزنم تا مبادا جزئیات و از یاد ببرم. با خنده اون دختر از ته دل خندیدم و با گریش اشک ریختم و حتی دلم میخواست باهاش صحبت کنم و آرومش کنم. از این حجم اتفاقات عجیب شگفت زده، شگفت زده و شگفت زده شدم تا زمانی که صدای همهمه شنیدم چشمامو باز کردم و دیدم در اطرافم جماعتی ایستادن و شروع کردن به دست زدن، در اون لحظه خودم روی یکی از صندلیهای سالن ایرانشهر بدون شنل پیدا کردم و تازه فهمیدم کجام و جریان چیه! بنابراین بلند شدم و با تمام توان شروع کردم به دست زدن برای بازیهایی که یک ساعت ونیم منو از روی صندلی کند و برد به خانه دختری عجیب و عاشق تیاتر در لندن!
حتما و حتما ببینید.