سیاه و سفید دم حرم پیداست
چند زن، همه به دنبال حاجت، هر یک درگیرودار دردسرها و گرفتاریهای خویش، در پی پناهگاه یا تکیهگاهی عزم سفر کرده و حال خود را در زائرسرایی میبینند، مملو از نشانه، نشانههایی از سه رنگ: سفید، سیاه، خاکستری.
علیرضا نادری را به نمایشنامههای جنگی – انتقادیش میشناسیم. از همانهایی که این روزها در تماشاخانه شهرزاد روی صحنه میرود. نمایش «پچپچههای پشت خط نبرد» داستان صلحی که هیچگاه برقرار نشد و به شهادت رسیدن گردانی که رنگ مرخصی رمضانی به خود ندید.
اما در آن سوی سالن شهرزاد، آن چند زن خطوط ابتدایی، شکل دیگری از ادبیات نادری را به تصویر میکشند. جهان دوم نادری، جهان ابهام و ایهام است. جهان آدمهایی است که به جای سخت رسیدهاند، مانعی نمیگذارد پیش روند و اکنون میان مرز سیاهی و سفیدی باید یکی را برگزینند. همانند پدر در نمایش «سعادت لرزان مردمان تیرهروز». حای سخت نیز نیرویی است نامرئی که ما آن را نمیبینیم و تنها دربارهاش میشنویم. همه از او سخن میگویند و ما در مقام مخاطب باید با گوشمان
... دیدن ادامه ››
بشناسیمش.
«کوکوی کبوتران حرم» داستان 12 زن است که برای هفت روز زیارت عازم مشهد شدهاند. هر یک به دنبال حاجتی است. فاطمه میخواهد مانع سربازی پسرانش شود. آذر در پی بخشودگی همسر زندانیش است. مریم به دنبال راهی برای گریز از سردی رابطه زناشویی خویش است و ... . پس شرط اول کنار هم بودن این زنان شفاست و این شفا در گرو ماوراست. این جهان ماورایی در درام نادری با نشانه خود را بروز میدهند. 12 و 7 هر دو اعداد مقدس شیعیاناند، اعدادی که موجبات تبرک یا شفا را فراهم میکنند. در چنین دنیای پس عجیب نیست شخصیتها مدام به قرآن پناه میبرند و در میان صفحات، به جستجوی استخاره خوب میگردند. اگرچه قرآن انذراشان میدهد.
در چنین شرایطی افسانه ماهیان نیز به سوی نشانهها پیش میرود، با یک تفاوت. ماهیان نشانهها را در شرایط پارادوکس خود به نمایش میگذارد. در داستان نادری 9 زن خوشبخت از یک خانواده پا به زائرسرا میگذارند و 3 زن دیگر به مثابه ناظران بیرونی حسرت وضعیت آنان را میخورند. زنان خوشبخت ماهیان چادر مشکی به سر دارند و تا زمانی که چادر سیاه – شاید به نشانه از تهران آمده، شهری مملو از رخوت و درد – شوخ و شنگی زنان تداوم دارد. حال شخصیت هما (بهناز جعفری) و حاجخانم (مرضیه بدرقه) فرصت را برای خوشبختی خود مهیا میبینند. هما در پی تغییر زندگی با یک ریسک بزرگ است و حاجخانم به دنبال پارتی اداری – سهیلا که کارمند شهرداری است – برای گسترش فعالیتهای زیارتی خود است.
اما همه چیز با تغییر لباس دگرگون میشود. چادرهای سیاه جای خود را به چادرهای سفید – شاید نشان از پاکی و قداست مشهد – میدهند. کفشهای زنانه سفیدی که شخصیتها را تا زائرسرا با خود آورده است از پا درمیآیند و شخصیتها اکنون با جورابهای زنانه خاکستری ظاهر میشوند. چادر سفید نازک لباس بر تن آنان را نیز آشکار میکند. لباس همه بازیگران ساکن در طبقه آخر زائرسرا خاکستری است. اکنون جمعیت اولیه در هم شکسته میشود. دیگر زنها را کنار یکدیگر، با آن شلوغبازی زنانه نمیبینیم. در هر پرده چند تن گرد هم میآیند تا بخش تیره زندگیشان را روایت کنند. گویی از پس این سفیدی، درونشان دیده میشود. میفهمیم خوشبختی برایشان چندان معنایی ندارد. عزیز (ناهید مسلمی) آن زن شاد و شوخطبعی نیست که میبینیم. تکیهگاه ظاهری جمع یک مقصر است. پسرهایش در شرایط اخلاقی درست و درمانی قرار ندارند. شرایط زندگی برای دخترانش به درستی فراهم نکرده است. ناهید (شقایق دهقان) خود را قربانی تصمیمها و سکوتهای مادرش میداند. سکوتهایی که به مثابه دروغگویی کماکان وجود دارد.
کولهبار این زنان نیز خاکستری است، کیفهایشان و هر آنچه در آن است. پول فرح (شیدا خلیق) و هما که به موجودیت غیرقانونی بدل میشوند و در آستانه منهدم شدن قرار دارد. خریدهای سهیلا (یلدا عباسی) و زری کوتاه (فروغ قجابگلو) که به عنصر رسوایی و شکست زندگیشان بدل میشود.
اما آیا نشانهها میتوانند یک نمایش را به اثری درخور بدل کنند؟ پاسخ خیر است. نشانهها صرفاً ابزاری برای درک و دریافت محتویات یا فرم اثر هستند. نشانههای جهان اثر را خلق میکنند و در این جهان قواعد را پایهریزی میکنند. مانند پایان «کوکوی کبوتران حرم» که همه زنان چادر سیاه بر سر داشته و اکنون برای دومین بار و آخرین بار به دور هم جمع شدهاند؛ ولی نشانههای راویتگر نیستند. نشانههای در خدمت روایت قرار میگیرند.
بیاید کمی به سوی گفتار افسانه ماهیان، کارگردان نمایش پیش رویم. ماهیان نمایش خود و متن نادری را «در ستایش گوش که هوش ببخشد» توصیف کرده است. یعنی قرار است ما با گوش دادن به نمایش به یک هوشیاری دست یابیم. این حداقل دریافت از این جمله است. کاری به شکل اجرای علیرضا نادری از این متن نداریم. با اثر ماهیان روبهروییم. پرسش این است که آیا نشانهها – مهمترین ابزار تصویری ماهیان در کارگردانی – در اصوات و گفتارها نیز متجلی میشوند؟ آیا نشانهها را با گوش دریافت میکنیم؟ آیا گوش برای هوشیاری ما جز شنیدن روایتهای پراکنده کار دیگری هم میکند؟
پاسخ خیر است. گوش در نمایش ماهیان همپای چشم عمل نمیکند. بیشتر اوقات این چشم است که کاشف جهان زنانه اثر است. برای مثال به صحنه بوسیدن دست فاطمه (مرضیه وفامهر) توسط هما دقت کنید. آیا این تصویر پر از کنایه، با بار روانکاوانه انضمامی را میشود گوش داد؟ آیا بازی وفامهر و جعفری در قالب انرژی جنبشی به انرژی صوتی بدل میشود؟ خیر. نشانههای نمایش با من حرف نمیزنند و ما آنها را نمیشنویم. ما صرفاً داستان را میشنویم و بخش مهمی از داستان به سبب بازی بازیگران در قالب تصویر شکل میگیرند. بماند که این خُرده را میتوان گرفت که در برهههایی از نمایش گوش مخاطب از شنیدن دیالوگهای بازیگران عاجز میشود.
وجه دیگری که نمایش از آن غافل میشود آنکه نشانگان عددی نیز خللپذیر میشوند. زنها لب به سخن میگشایند و از زندگی خود میگویند. این خود تبدیل به یک دستگاه نشانهشناسی میشود. منتظریم داستان همه زنها را بشنویم، داستانی که شرایط آمدنشان به مشهد را مهیا کرده است. با این حال برخی شخصیتها گنگ و الکن باقی میمانند، همانند زری بلند (مسیح کاظمی) که کنش جمع کردن پولش بدون گرهگشایی باقی میماند یا فاطمه که جلیل مشهدی و کاری که میخواهد بکند از بطن ماجرا رها میشود.
نادری نویسنده مهمی در ادبیات نمایشی ایران است. نوشتار او بخشی از تاریخ درامنویسی ایران را رقم زده است؛ اما مسئله این است که نادری به چه میزان تفسیرپذیر است، تفسیرپذیری از جنس شکسپیر. پاسخ به این پرسش میتواند بسیاری از چیزها را روشن کند.