پیش از ما بوده و پس از ما هم خواهد بود... هبوط آدمی و تزلزل اندیشه. نمایش همچون قطاری براه افتاد، سنگین و لخت و شاید کمی حوصله سربر، دیالوگ ها ابتدایی واقعه ای واقعی را حکایت میکرد. تا اینکه این قطار سرعت گرفت و ما مسافرانش را به پی در پی به پیچ و خم جاده ای میبرد که پیشتر آدم هایی برای رسیدن به انسانیت از آن گذشته بودند! و صد افسوس که آنهای این داستان بیشتر در فکر مقصد بودند نه مقصود، زیبایی سفر را ندیدند...بماند، مارکسیسم است و توهم راحتی کمونیسم.
آکساسوار صحنه انتزاعی، ساده و همپا با نمایش بود، ابتدا صندلی های متحرک دور از هم قرار داده شده بود، همراه با نمایش این صندلی ها چمدانی میشد برای آغاز یک سفر و رسیدن بیکدیگر و بنیاد اتحاد انسانی و همین نماد در میانه داستان جدا شد تا نمایانگر گسست طریقه انسانی شود، ویدئو هم خوب نقش تقویم رو بازی میکرد تا زمان واقعی فراموشمان نشود که اینها همین نزدیک ها اتفاق افتاده.
بچه های بازیگر با تمام توان احساس و مفهوم نمایشنامه را به مخاطبشان انتقال میداند و گذشته از بعضی نقص ها که برای بازیگران نوکار این هنر بجا هست هیچ دلیلی برای گلایه ندارم و تشکر از کارگردان عزیز این نمایش که برشی ملموس از تاریخی را برداشتند که مدام دچار تکراره.
دمتون گرم و موفق باشید