توصیفش در کلام نمی گنجد.
بعضی آثار با تو چنان می کنند که گویی تولدی دوباره است. پوست می اندازی و از نو زاده می شوی. تکثیر می شوی و تکه ای از وجودت را جا می گذاری. مغز استخوان را می شکافد و بخشی از هستی ات می شود. این معجزهٔ هنر و جادوی تئاتر برای هر علاقمندی حالتی عالی و مقصودی غایی ست. بهترین آرزویی که دو تماشاپیشه می توانند بدرقهٔ راه یکدیگر کنند. لحظاتی که مطلوب گمشده ات را در آغوش داری. به سان پستان مادر که طفلی به کام گرفته. نفسی عمیق در نیروانا که اگر جناب مرگ پیش رویت ظاهر شد به او لبخند خواهی زد و تمامش را با تمامت پذیرایی. همان ید بیضایی که برای هرکدام مان از آستینی در می آید.
برای من اما از آستین غنی زاده حلول کرد. دو بار به تماشای میسیسیپی اش نشستم که نشسته می مرد و هر دو بار اوبلوهه را در خود زیستم، خود را در او گریستم. باران اشکم نه بوی غم می داد نه صدای شوق، از فصل پنجمی به جز پاییز و بهار.
همایون مجنون غنی زاده، محمد قدس عزیز و همه هنرمندانی که در برپایی آن ضیافت کوشیدند، خبر صدرنشینی شما و کسب رتبهٔ نخست از نگاه منتقدان تئاتر ایران بهترین رخداد هفته ای بود که بر من گذشت.
گرامی تان می دارم.
سپاس ها شادباش.